نگاهی به فیلم"چه" -2
نوشته شده به وسیله ی بازیگر در تاریخ 88/3/1:: 4:33 صبح
CHE
بیرون آوردن مردگان
اندرو سینکلر در کتاب "چه گوارا" از قول فرمانده چه هنگامی که در میدان نبرد "آلگریا دو پیو"(هنگام ورود به کوبا ) گیر افتاده و مجروح گشته بود ، می نویسد :"...در دم به این فکر افتادم ، حالا که ظاهرا همه چیز از دست رفته ، بهترین راه مردن کدام است . داستانی قدیمی از جک لندن را به یاد آوردم که قهرمان آن می دانست محکوم است که در زمین های بی حاصل و یخ زده آلاسکا ، یخ بزند و بمیرد . از این رو به درختی تکیه داد و تصمیم گرفت مردانه به عمرش پایان بخشد. این تنها تصویری است که به یاد می آورم..."
فیلمنامه نویسان تقریبا هیچیک از مفاهیم علت و معلولی اتفاقات فیلم را جا نمی اندازند و تا جایی که درباره آنها اسناد و مدارک در دست داشته ، به آنها پرداخته اند از جمله محموله سلاح هایی که در ماه مه 1967 تحویل نیروهای کاسترو می شود ، در همان روزهایی که چریک های بی تجربه و تازه کار کوههای سییراماسترا به تجارب ویژه ای دست یافته بودند. چه گوارا در کتاب "خاطرات جنگ انقلابی کوبا" که اساس فیلمنامه قسمت اول فیلم "چه" است ، درمورد آن روزها می نویسد :
"...پس از چند ماهی زندگی در سییرا دیگر کارکشته شده بودیم و دیگر نقص هایی که زمان پیاده شدن از کشتی گرانما داشتیم ، به چشم نمی آمد. مانند بی انضباطی ، ناتوانی در تطابق خود با موانع ، نداشتن قاطعیت ، نداشتن توانایی در سازگاری با زندگی جدید ...گروه ما منضبط بود و بهم فشرده و به جنگ خو گرفته ..."
بوکمن و سودربرگ ، علاوه بر خود چه ، سایر شخصیت های پیرامون او را هم مورد دقت قرار داده و به سادگی از آنها نمی گذرند. به عبارتی تمامی شخصیت ها و کاراکترها ، صرف نظر از کمی یا زیادی حضورشان در فیلمنامه ، مورد توجه هستند. از جمله این افراد ، همراه و همرزم چه گوارا ، یعنی کامیلوست که در بسیاری از لحظات قسمت اول وی را در کنار و هم شانه گوارا می بینیم. شخصیت کامیلو ، از ویژگی های خاصی برخوردار بوده که چه گوارا وی را در مقاله ای به خوبی توصیف می کند. سودربرگ و بوکمن با استفاده از همان مقاله ، برای شخصیت پردازی کامیلو نهایت استفاده را می برند. این مقاله پس از ناپدید شدن ناگهانی و مرموز کامیلو در 28 اکتبر 1959 نوشته شد ولی در زمان حیات چه گوارا به چاپ نرسید و پس از مرگش در انتهای کتاب خاطرات وی توسط مجله معروف زیتون سبز انتشار یافت. چه گوارا در این مقاله از شخصیت استثنایی و دوست داشتنی کامیلو و شوخی ها و حرکات بامزه اش در اوج درگیری ها و نبردها سخن رانده است ، از جمله لقبی که به یکی از کشاورزان تازه جنگجو داده بود و عین نقل قول چه گوارا در مقاله فوق را در صحنه ای از فیلم مشاهده می نماییم. همان صحنه ای که کشاورز / جنگجوی مذکور نزد چه گوارا رفته و از کامیلو شکایت می کند که با لقب زشتی خطابش نموده است . چه گوارا ، کامیلو را احضار کرده و از وی کم و کیف ماجرا را می پرسد . اما بالاخره به این نتیجه می رسد که اصلا کشاورز مربوطه از معنی لقب مورد نظر کامیلو بی خبر بوده و تنها حدس می زده که معنای بدی داشته باشد!
چه گوارا در انتهای همان مقاله یاد شده در خداحافظی با اسطوره کامیلو می نویسد :
"...خیلی چیزها می توان درباره کامیلو گفت ولی اجازه بدهید بگویم که گذاشتن وی در قالب مردگان ، مساوی با مرگ او است. بهتر است او را به همین صورت ترک کنیم ... "
درعین حال در فیلم از چه گوارا یک اسطوره دست نیافتنی و بدون اشتباه ساخته نمی شود. چه گوارا در فیلم "چه : قسمت اول" علیرغم همه آنچه گفته شد ، انسانی احساساتی است که حتی وقتی همه افرادش را توصیه به تجدید نظر در ادامه مبارزه کرده و از آنان که توانایی و ظرفیت ندارند ، دعوت می نماید اسلحه خود را تحویل داده و اردوگاه را ترک کنند ولی وقتی با تعداد قابل توجهی از مخاطبان این سخن مواجه شده ، آنان را تحقیر کرده و با الفاظی همچون ترسو و بزدل و ...شماتتشان می کند. او در سازمان ملل هم در مقابل اتهامات کشورهای هم قاره ای خود و سایر نهادها و موسسات به اصطلاح حقوق بشری آمریکا ، از کوره در می رود و می گوید : بله ما اعدام می کنیم !
در همان سازمان ملل است که علیرغم سخن ابتدایی در نفی وابستگی به شوروی سابق ، فریاد می زند ، اتحاد جماهیر شوروی رهبر مبارزه ای است که در دنیا علیه آمریکا و سرمایه داری شکل گرفته و کوبا نیز یکی از جنگجویان آن به شمار می آید!!
بوکمن و سودربرگ هر آنچه که از چه گوارا و شخصیت او ترسیم می کنند براساس جلوه های بیرونی وی در سخنرانی ها و مکتوباتش بوده است. مکتوبات و خاطراتی که تنها به شرح وقایع پرداخته و راه به درون این دکتر آرژانتینی الاصل نمی برد.(احتمالا به این دلیل که دفترچه خاطرات وی اساسا از سوی فیدل کاسترو و دار و دسته اش انتشار یافت و در قاموس نگرش مارکسیستی و ماتریالیستی چنین اشخاصی ، اصلا درونگرایی و احساسات معنی نداشته و شاید از همین رو بخش های احساسات گرایانه خاطرات را حذف کرده باشند.بعید است در نوشته های کسی همچون ارنستو گوارا با آن صبغه روشنفکری و ادبی از احساسات انسانی خبری نباشد!) از همین رو در فیلم "چه" نیز کمتر نشانی از درونگرایی شخصیت اصلی فیلم مشاهده می شود.شاید تنها نقاطی که فیلم سعی می کند تا بلکه راهی به درون فرمانده بیابد،مکث و سکوت معناداری است که ازوی بالای سر همرزمان درحال احتضارش می بینیم . از جمله تاثیر گذارترین این صحنه ها به هنگام مرگ توما در قسمت دوم نمایان می شود . همان صحنه ای که توما در میان ناباوری و حیرت همرزمانش و علیرغم تلاش چه گوارا برای نجاتش در زیر عمل جراحی می میرد و در همانجا گفته می شود که ساعتش را به فرمانده بخشیده.همان لحظاتی که شاید خود فرمانده چه نیز تراژیک ترین جملات دفترچه خاطراتش را نوشته است. جملاتی که اگرچه در فیلم به طور مستقیم بیان نمی شود اما انگار که در همه پلان های سکانس مرگ توما جاری است. چه گوارا درباره تاثیر مرگ توما در خاطراتش چنین می نویسد:
"...با مرگ توما رفیقی را از دست دادم که در تمام سالهای گذشته از من جدا نشده بود. تا آخرین لحظه یار وفادار بود ، از این پس فقدان او را تقریبا مانند آنکه پسرم را از دست داده باشم ، احساس خواهم کرد. وقتی افتاد ، تقاضا کرده بود که ساعتش را به من بدهند و چون سرگرم مراقبت از او بودند ، درخواست او را اجابت نکرده بودند. ساعت را باز کرده و به آرتورو داده بود.این حرکت نشانه آرزوی او بود برای دادن ساعت به پسری که هرگز او را ندیده بود. همان کاری را انجام می دهم که با ساعت رفقای دیگری که پیش از این درگذشتند ، کرده بودم.در تمام مدت جنگ ساعت بر دستم خواهد بود..."
اما فیلمنامه "چه: قسمت دوم" را ترنس مالیک با همکاری بنجامین ای ون دروین و پیتر بوکمن براساس کتاب خاطرات بولیوی ارنستو چه گوارا نوشته است. کتابی که خاطرات یازده ماهه ارنستو چه گوارا از 7 نوامبر 1966 (کمی پس از اینکه به طور مخفیانه به بولیوی رفت) تا 7 اکتبر1967(که فردایش دستگیر و ظرف کمتر از 24 ساعت اعدام شد)راشامل می شد. دورانی که شامل فعالیت های انقلابی چه گوارا در بولیوی برای سازماندهی مبارزه مسلحانه علیه رژیم دیکتاتوری و وابسته آن کشور می گردید. فیلم از زمان ناپدید شدن ناگهانی چه گوارا در کوبا و قرائت نامه خداحافظی اش توسط فیدل کاسترو آغاز می شود و سپس مخاطب را با چهره کاملا تغییر یافته فرمانده چه مواجه کرده که حتی ابتدا در هویت وی دچار شک و تردید می گردد. پس از یک سال ، کاسترو دیداری مخفیانه با او دارد و توصیه می کند که حالا وقت رفتن نیست و بایستی صبر کرد تا اوضاع کمی آرام تر شود. اما ارنستو چه گوارا پاسخ می دهد : اگر حالا شروع نکنیم تا 50 سال دیگر باید صبر کرد.
اینکه در طول یک سال پس از قرائت نامه خداحافظی چه گوارا در سوم اکتبر 1965 تا نوامبر 1967 که خاطراتش شروع می شود ، او کجا بوده و چه می کرده است ، برکسی روشن نیست و کاسترو هم درباره اش سخنی برزبان نرانده است. خوشبختانه استیون سودربرگ و همکاران فیلمنامه نویسش نیز تلاش نکرده اند تا با خیال پردازی و قصه های بی پایه و بنیاد این حلقه مفقوده را ولو در داستان فیلم پر نمایند.
در فیلم "چه: قسمت دوم" تقریبا اغلب بخش های پیام چه گوارا به فیدل کاسترو را از زبان خود کاسترو که آن را قرائت می کند ، برروی تصاویر وی بر صفحه تلویزیون می شنویم. پیامی که در واقع پتانسیل درام قسمت دوم فیلم "چه" را شکل می دهد.
در بخشی از آن پیام می شنویم که :"...من رسما از موقعیت های خود در کادر رهبری حزب ، از مقام وزارت ، از درجه سرگردی و ملیت کوبایی خودم دست می کشم. هیچ چیز قانونی دیگری مرا به کوبا مربوط نمی کند. من مردمی را ترک می کنم که مرا چون پسرشان پذیرفتند و این نکته مرا به شدت می آزارد...من روحیه انقلابی خلقم را و این احساس که انجام وظیفه مقدس ترین عمل است ، به همراه خود به جبهه های تازه جنگ می برم تا در مقابل امپریالیسم ، هر کجا که باشد بجنگم. این خود بهترین مرهم بر عمیق ترین زخم هاست. من بار دیگر تکرار می کنم که کوبا هیچ مسئولیتی در این مورد به عهده ندارد..."
در بخش دوم فیلم "چه" بسیاری از وقایع مستند و حوادثی را که ارنستو چه گوارا در دفترچه خاطراتش آورده ، مشاهده می کنیم. از جمله اختلافات با حزب کمونیست بولیوی و وارد میدان شدن آمریکایی ها برای یافتن چه گوارا در جنگل های بولیوی و حضور اشخاصی همچون رژیس دبره در میان چریک ها و تعقیب و گریز روستا به روستا و تپه به تپه نظامیان بولیوی و جنگجویان چه گوارا که بسیاری از آنها حتی نمی دانستند توسط چه کسی فرماندهی می شوند ، چنانچه گاه او را با نام "رامون" صدا می کردند و گاهی هم "فرناندو" می نامیدندش.
صحنه های آخر این تعقیب و گریز در روستاها و شهرک های دور افتاده بولیوی صورت می گیرد که خالی از هرگونه سکنه به نظر می رسند و در حالی که کمین سربازان ارتش بولیوی در پیرامون آنها ، حس می شود ، صحنه های مشابه در فیلم "زنده باد زاپاتا" (الیا کازان) را به یاد می آورد.
حماسه سرایی 4 ساعته استیون سودربرگ برای ارنستو چه گوارا با مرگ دلخراش وی در اسارت به انتها می رسد، درحالی که نمای نقطه دیدش برپرده است و گروهبان ماریو تران به سوی دوربین شلیک می کند تا دوربین به جای چه گوارا آرام آرام از حالت تعادل خارج شده و برزمین بیفتد و سپس همراهی با جنازه او که بر برانکاردی روان است و آلبرتو ایگلسیاس برایش مرثیه خوانی می کند تا پرواز بر فراز خاک بولیوی ادامه یابد. در کنار این روایت تراژیک ، نکات بسیاری گنجانده شده که پرداختن به آنها خود می تواند مایه و موضوع فیلم های دیگری قرار گیرد که برای مخاطب امروز سینما جذاب و دیدنی به نظر برسد. از جمله تاکید انقلابیون کوبا بر اصلاحات ارضی در کشورشان که از سوژه های روز مبارزان آن زمان محسوب می شد و از همین رو در اوایل دهه 60 برای مقابله با این سوژه روز انقلابیون ، با مشاورت صهیونیست هایی همچون والت ویتمن روستو ، جان اف کندی دکترینی را در جهان سوم ترسیم کرد که اجرای اصلاحات آمریکایی تحت عنوان اصلاحات ارضی و یا تقسیم اراضی و امثال آن را از ملزومات کار به شمار می آورد. دکترین کندی براین باور آمریکاییان قرار داشت که جنگ جهانی سوم دیگر به مانند دو جنگ پیشین ، به طور یک سره و در جبهه ای خاص رخ نمی دهد بلکه به صورت خرد و انقلابات محلی و در جبهه های کوچک کشورهای جهان سوم علیه منافع آمریکا اتفاق خواهد افتاد که نمونه اش را انقلاب کوبا ذکر می کردند. از همین رو بود که برای خنثی کردن این انقلابات ، ایجاد رفرم هایی کنترل شده در دستور کار قرار گرفت و نمونه آن را در همان سالها یعنی در آغاز دهه 1340 در ایران تحت عناوین اصلاحات ارضی و ارائه لوایح شش گانه از سوی شاه ناظر بودیم.اشاره به این گونه رفرم ها را به نوعی درفیلم"چه"نیز ملاحظه می نماییم. فی المثل در صحنه ای که چه گوارا به اسارت درآمده ، یکی از فرماندهان ارتش بولیوی به وی اطمینان می دهد که در اینجا دهقانان از تو حمایت نخواهند کرد ، زیرا در بولیوی اصلاحات و تقسیم اراضی انجام گرفته است!
اما در بسیاری مواقع عملکرد امپریالیست ها ، به نفع انقلابیون تمام شده و این نکته نیز در فیلم "چه" مورد توجه قرار می گیرد از جمله در صحنه ای که چه گوارا در نیویورک در ضیافت شامی برای شرکت کنندگان در مجمع عمومی سازمان ملل شرکت کرده و با نماینده ایالات متحده آمریکا مواجه گردیده و به یکدیگر معرفی می شوند . فرمانده چه به شوخی و البته با نیتی جدی از نماینده آمریکا تشکر می کند که کشور او به خلیج خوکها حمله کرد ( در یکی از تلخ ترین شکست های آمریکا که برای سرنگونی حکومت انقلابی کوبا در سال 1961 صورت گرفت) چراکه معتقد است این حمله ، مردم کوبا را متحدتر نمود. این جمله چه گوارا در فیلم سودربرگ دقیقا در مورد اغلب سیاست های آمریکا خصوصا در چند سال اخیر صدق می کند. چنانچه به اعتراف بسیاری از کارشناسان مسائل سیاسی ، حضور این سالهای ارتش آمریکا در خاورمیانه بیش از هر موضوعی باعث رشد اسلام گرایی در منطقه و البته سراسر دنیا شده است.
آمارها نشان از رشد سریع و برق آسای اسلام خواهی و خصوصا شیعه گرایی در اروپا و کشورهای غربی دارد به نحوی که سال گذشته ، واتیکان به طور رسمی اعلام کرد برای اولین بار جمعیت مسلمانان از کاتولیک ها بیشتر شده است. مراکز آمارگیری در اروپا هشدار دادند که در 20 سال آینده ، اسلام دین اول اروپا خواهد شد، همان اخطاری که خیرت ویلدرز (فیلمساز صهیونیست هلندی)در انتهای فیلم"فتنه" با نمایش قطاری که به قلب اروپا می زند، فریاد می زند.
شاید همین موضوع فراگیر شدن بیش از پیش اسلام در جهان غرب ، بتواند پاسخ این سوال بسیاری از علاقمندان و پی گیران مسائل سیاسی باشد که چرا چند سالی است آمریکا و غرب و هالیوود ناگهان به سوی انقلابی ضد آمریکایی همچون ارنستو چه گوارا اقبال نشان داده اند؟ چه اتفاقی افتاده در حالی که بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن هنوز کوبا از سوی آمریکا در تحریم اقتصادی به سر می برد و حتی کشتی هایی که در سواحل کوبا لنگر بیندازند تا سالیان دراز نمی توانند از آمریکا کالا حمل کنند ، اما رسانه ها و مطبوعات و سینمای آمریکا و غرب پس از گذشت سالیان متمادی ، دوباره این اسطوره آمریکای لاتین را در بوق کرده اند و هر دم بر آن می دمند؟
تقریبا پس از سپری شدن دهه 70 میلادی و فروکش کردن انقلابات پی در پی این دهه ، ارنستو چه گوارا که از زمان مرگش در 1967 به صورت افسانه ای فراگیر در همه ممالک در حال مبارزه مطرح می شد، در محاق فرو رفت تا سالهای آغازین هزاره سوم و پس از واقعه یازده سپتامبر 2001 . در حالی که حتی خود کاسترو و مردم کوبا فرمانده چه را از خاطر برده بودند،ناگهان مجددا کتاب های چه گوارا منتشر شد،تصاویرش بر پوسترها و کلاه ها و لباسها نقش بست ، از او در روزنامه ها و نشریات مختلف گفتند و نوشتند ، استخوان هایش را طی مراسمی از بولیوی به کوبا آورده و دفن کردند و ...و شروع به فیلمسازی درباره اش نمودند. همچنانکه گفته شد اولین فیلم توسط والتر سالس و تحت عنوان "خاطرات موتورسیکلت" در سال 2004 ساخته شد که حضور رابرت رد فورد و کمپانی اش در پشت صحنه آن و راه اندازی چنان پروژه ای قابل بحث بود. و اینک پروژه عظیم استیون سوردبرگ که معلوم نیست پس از فیلم هایی مانند :"سکس ، دروغ و نوارهای ویدئویی" ، "لایمی" ، "قاچاق" ، از یازده تا سیزده "یار اوشن" و "آلمانی خوب" این دغدغه پرداختن به انقلابی فراموش شده کوبایی را از کجا آورده است؟!!
مسبوق به سابقه است که استعمار و غرب صهیونی همواره از ایدئولوژی هایی مانند مارکسیسم در مقابل اسلام انقلابی حمایت و پشتیبانی کرده اند. آنها که مبارزات دوران شاه را به خاطر دارند ، مطلع هستند ( همانطور که در تواریخ هم آمده ) شاه علیرغم همه ادعای ضد مارکسیستی ، بسیاری از مارکسیست ها را به خصوص در دم و دستگاههای به اصطلاح فرهنگی اش مسئولیت بخشید. از دار و دسته فرح مانند رضا قطبی و فرخ غفاری و لیلا امیر ارجمند گرفته که زمانی در کنفدراسیون دانشجویان سوسیالیست خارج کشور فعال بودند و زمانی دیگر در تلویزیون ملی شاه و جشن هنر شیراز و کانون پرورش فکری کودکان مشغول شدند و ریاست گرفتند تا امثال پرویز نیکخواه و فیروز شیروانلو ( که در یک گروه کمونیستی نقشه ترور شاه را حمایت کرده بودند) و بعدا به معاونت سیاسی تلویزیون و مدیر سینمایی کانون پرورش منسوب شدند و تا استادانی همچون آریان پور که رسما در دانشگاه برعلیه اسلام و مبانی آن فعالیت می کردند. واضح بود که شاه بنا به ماهیت وابسته اش به آمریکا و اسراییل از مارکسیست هایی تبری می جست که به شوروی متصل بودند و چنین اتصالی پیش از آنکه منافع رژیم شاه را تهدید نماید ، منافع غرب را به خطر می انداخت. در سالهای اولیه دهه 50 و رشد اسلام گرایی در میان مبارزان و احساس خطر رژیم طاغوت و غرب از دشمن اصلی خود ، دیگر از اینکه رسما مارکسیست ها را علیه مسلمانان تقویت نمایند ، ابایی نداشتند . این مسئله را بسیاری از کسانی که در آن سالها در دانشگاهها به تحصیل اشتغال داشتند ، ناظر بودند.
به نظر می آید اینک پس از گذشت سالها و رشد بی امان اسلام خواهی به خصوص در کشورهای اروپایی و به صدا درآمدن زنگ خطری عظیم برای غرب که یادآور قرون اعتلا و اقتدار دین پیامبر خاتم(ص) در دنیا است ، باردیگر غرب صهیونی به طرح و نقشه های کهنه و قدیمی بازگردانده شده است. نقشه هایی که همواره با اوج گیری اسلام و مسلمانان به جریان می افتاد. نقشه هایی که زمانی فرقه های بابیت و بهاییت را به راه انداخت و زمانی دیگر صوفی گری و شیخی گری را و زمان دیگر در تشکیلات مخوف فراماسونری تجلی پیدا کرد و زمانی دیگر در طالبان و امثال آن.
به راستی علم کردن اسطوره ای مانند چه گوارا که امروزه بنیادها و پایه های ایدئولوژیک و عملی آن ، دیری است به فراموشخانه تاریخ سپرده شده و ناکارآمدی آن تئوری ها دیگر بر ساده ترین علاقمندان تاریخ نیز روشن گردیده است ، چه توجیهی می تواند داشته باشد به جز اینکه مکتب پویا و بالنده خاتم پیامبران (ص) اینک در دهه آغازین هزاره سوم میلادی به خواست خدا ، آنچنان جلوه و هیبتی در میان خلق جهان یافته که مستکبران و سرمایه داران و امپریالیست ها بیش از هر زمان عاجز از برخورد و مقابله با آن مانده اند. هیمنه اسلام و مذهب شیعه آنچنان چشم ها را خیره و قلب ها را تسخیر کرده که دیگر نه تهدیدات و لشکر کشی های نظامی و نه تبلیغات سرسام آور سیاسی و نه غوغاهای فرهنگی کلیت جبهه به ظاهر گسترده صهیونیسم جهانی یارای ایستادن در برابرش را ندارد و اینک ناگزیر که ولو به عنوان آزمایشی مذبوحانه به اسطوره های کهنه و حساب پس داده روی بیاورد.اسطوره هایی که امروزه حتی خود متولیان و صاحبان اصلی آنها یعنی سیاستمداران کوبایی و انقلابیون آمریکای لاتین ، چندان تمایلی به طرح مجددشان ندارند. چنانچه امروز ، تبلیغات چه گوارایی در اروپا بیش از آمریکای لاتین باب شده و عکس فرمانده چه با همان سبک و سیاق تبلیغات رسانه های غربی متاسفانه مانند امینم و مایکل جکسن و بیانسه و ... برروی لباس ها و تی شرت ها و کلاه ها نقش می بندد.
البته همچنانکه دیدیم ، طرح همین اسطوره های تاریخ گذشته هم ، در آمریکا و در دستگاههای تبلیغاتی آنها هنوز یک تابو به حساب می آید ، چنانچه فیلم "چه" علیرغم تمامی قابلیت های ساختاری و روایتی نسبت به اغلب فیلم های توفیق یافته در اسکار امسال در هیچیک از مراسم و انتخاب ها و حتی برگزیده های انجمن های منتقدین ولو در حد یک رشته جنبی و فرعی هم مورد توجه واقع نشد!!!
اما نکته آخر اینکه پس از دیدن دو قسمت فیلم "چه" ضمن اینکه به یاد دو فیلم امیر قویدل درباره میرزا کوچک خان جنگلی افتادم که در اوایل پیروزی انقلاب با چه تلاش و خون دل خوردن هایی ساخته شد ، اما تاسف خوردم که چگونه امیر قویدل از آن آثار ستایش آمیز به کارگردانی فیلم های سخیفی همچون "رخساره" کشیده شد و تاسف بیشتر از آن بابت خوردم که علیرغم در اختیار داشتن اسطوره های زنده و جاوید در تاریخ 30 سال اخیرمان مانند دکتر چمران ( که زندگی اش از بار دراماتیک بسیار بیشتر از چه گوارا برخوردار بوده و به تصویر درآوردن خاطرات مکتوبش در آمریکا و مصر و لبنان و کردستان و ...خصوصا برای مخاطبان امروز به ویژه در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا و حتی اروپا و آمریکا به شدت می تواند تاثیر گذار باشد) و یا سید علی اندرزگو ( که در برابر 3-4 سال زندگی چریکی امثال چه گوارا ، بیش از 14 سال این نوع زندگی را در سخت ترین شرایط پلیسی و در کشورهای مختلف تجربه کرد) و یا ...سینمای ایران کمترین حرکتی برای تهیه فیلم از چنین شخصیت هایی نشان نمی دهد.
کلمات کلیدی :