فروشگاه ایرانی

 
 
 
 
 
خرداد 1388 - خبر هایی از دنیایی بازیگران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاهی به فیلم"چه" -2

 

 

CHE

 

 

 

بیرون آوردن مردگان

 

 

 

 

 اندرو سینکلر در کتاب "چه گوارا" از قول فرمانده چه هنگامی که در میدان نبرد "آلگریا دو پیو"(هنگام ورود به کوبا ) گیر افتاده و مجروح گشته بود ، می نویسد :"...در دم به این فکر افتادم ، حالا که ظاهرا همه چیز از دست رفته ، بهترین راه مردن کدام است . داستانی قدیمی از جک لندن را به یاد  آوردم که قهرمان آن می دانست محکوم است که در زمین های بی حاصل و یخ زده آلاسکا ، یخ بزند و بمیرد . از این رو به درختی تکیه داد و تصمیم گرفت مردانه به عمرش پایان بخشد. این تنها تصویری است که به یاد  می آورم..."

فیلمنامه نویسان تقریبا هیچیک از مفاهیم علت و معلولی اتفاقات فیلم را جا نمی اندازند و تا جایی که درباره آنها اسناد و مدارک در دست داشته ، به آنها پرداخته اند از جمله محموله سلاح هایی که در ماه مه 1967 تحویل نیروهای کاسترو می شود ، در همان روزهایی که چریک های بی تجربه و تازه کار کوههای سییراماسترا به تجارب ویژه ای دست یافته بودند. چه گوارا در کتاب "خاطرات جنگ انقلابی کوبا" که اساس فیلمنامه قسمت اول فیلم "چه" است ، درمورد آن روزها می نویسد :

"...پس از چند ماهی زندگی در سییرا دیگر کارکشته شده بودیم و دیگر نقص هایی که زمان پیاده شدن از کشتی گرانما داشتیم ، به چشم نمی آمد. مانند بی انضباطی ، ناتوانی در تطابق خود با موانع ، نداشتن قاطعیت ، نداشتن توانایی در سازگاری با زندگی جدید ...گروه ما منضبط بود و بهم فشرده و به جنگ خو گرفته ..."

بوکمن و سودربرگ ، علاوه بر خود چه ، سایر شخصیت های پیرامون او را هم مورد دقت قرار داده و به سادگی از آنها نمی گذرند. به عبارتی تمامی شخصیت ها و کاراکترها ، صرف نظر از کمی یا زیادی حضورشان در فیلمنامه ، مورد توجه هستند. از جمله این افراد ، همراه و همرزم چه گوارا ، یعنی کامیلوست که در بسیاری از لحظات قسمت اول وی را در کنار و هم شانه گوارا می بینیم. شخصیت کامیلو ، از ویژگی های خاصی برخوردار بوده که چه گوارا وی را در مقاله ای به خوبی توصیف می کند. سودربرگ و بوکمن با استفاده از همان مقاله ، برای  شخصیت پردازی کامیلو نهایت استفاده را می برند. این مقاله پس از ناپدید شدن ناگهانی و مرموز کامیلو در 28 اکتبر 1959 نوشته شد ولی در زمان حیات چه گوارا به چاپ نرسید و پس از مرگش در انتهای کتاب خاطرات وی توسط مجله معروف زیتون سبز انتشار یافت. چه گوارا در این مقاله از شخصیت استثنایی و دوست داشتنی کامیلو و شوخی ها و حرکات بامزه اش در اوج درگیری ها و نبردها سخن رانده است ،  از جمله لقبی که به یکی از کشاورزان تازه جنگجو داده بود و عین نقل قول چه گوارا در مقاله فوق را در صحنه ای از فیلم مشاهده می نماییم. همان صحنه ای که کشاورز / جنگجوی مذکور  نزد چه گوارا رفته و از کامیلو شکایت می کند که با لقب زشتی خطابش نموده است . چه گوارا ، کامیلو را احضار کرده و از وی کم و کیف ماجرا را می پرسد . اما بالاخره به این نتیجه می رسد که اصلا کشاورز مربوطه از معنی لقب مورد نظر  کامیلو بی خبر بوده و تنها حدس می زده که معنای بدی داشته باشد!

چه گوارا در انتهای همان مقاله یاد شده در خداحافظی با اسطوره کامیلو می نویسد :

"...خیلی چیزها می توان درباره کامیلو گفت ولی اجازه بدهید بگویم که گذاشتن وی در قالب مردگان ، مساوی با مرگ او است. بهتر است او را به همین صورت ترک کنیم ... "

درعین حال در فیلم از چه گوارا یک اسطوره دست نیافتنی و بدون اشتباه ساخته نمی شود. چه گوارا در فیلم "چه : قسمت اول" علیرغم همه آنچه گفته شد ، انسانی احساساتی است که حتی وقتی همه افرادش را توصیه به تجدید نظر در ادامه مبارزه کرده و از آنان که توانایی و ظرفیت ندارند ، دعوت می نماید اسلحه خود را تحویل داده و اردوگاه را ترک کنند ولی وقتی با تعداد قابل توجهی از مخاطبان این سخن مواجه شده ، آنان را تحقیر کرده و با الفاظی همچون ترسو و بزدل و ...شماتتشان می کند. او در سازمان ملل هم در مقابل اتهامات کشورهای هم قاره ای خود و سایر نهادها و موسسات به اصطلاح حقوق بشری آمریکا ، از کوره در می رود و می گوید : بله ما اعدام می کنیم !

در همان سازمان ملل است که علیرغم سخن ابتدایی در نفی وابستگی به شوروی سابق ، فریاد می زند ، اتحاد جماهیر شوروی رهبر مبارزه ای است که در دنیا علیه آمریکا و سرمایه داری شکل گرفته و کوبا نیز یکی از جنگجویان آن به شمار می آید!!

بوکمن و سودربرگ هر آنچه که از چه گوارا و شخصیت او ترسیم می کنند براساس جلوه های بیرونی وی در سخنرانی ها و مکتوباتش بوده است. مکتوبات و خاطراتی که تنها به شرح وقایع پرداخته و راه به درون این دکتر آرژانتینی الاصل نمی برد.(احتمالا به این دلیل که دفترچه خاطرات وی اساسا از سوی فیدل کاسترو و دار و دسته اش انتشار یافت و در قاموس نگرش مارکسیستی و ماتریالیستی چنین اشخاصی ، اصلا درونگرایی و احساسات معنی نداشته و شاید از همین رو بخش های احساسات گرایانه خاطرات را حذف کرده باشند.بعید است در نوشته های کسی همچون ارنستو گوارا با آن صبغه روشنفکری و ادبی از احساسات انسانی خبری نباشد!) از همین رو در فیلم "چه" نیز کمتر نشانی از درونگرایی شخصیت اصلی فیلم مشاهده می شود.شاید تنها نقاطی که فیلم سعی می کند تا بلکه راهی به درون فرمانده بیابد،مکث و سکوت معناداری است که ازوی بالای سر همرزمان درحال احتضارش می بینیم . از جمله تاثیر گذارترین این صحنه ها به هنگام مرگ توما در قسمت دوم نمایان می شود . همان صحنه ای که توما در میان ناباوری و حیرت همرزمانش و علیرغم تلاش چه گوارا برای نجاتش در زیر عمل جراحی می میرد و در همانجا گفته می شود که ساعتش را به فرمانده بخشیده.همان لحظاتی که شاید خود فرمانده چه نیز تراژیک ترین جملات دفترچه خاطراتش را نوشته است. جملاتی که اگرچه در فیلم به طور مستقیم بیان نمی شود اما انگار که در همه پلان های سکانس مرگ توما جاری است. چه گوارا درباره تاثیر مرگ توما در خاطراتش چنین می نویسد:

"...با مرگ توما رفیقی را از دست دادم که در تمام سالهای گذشته از من جدا نشده بود. تا آخرین لحظه یار وفادار بود ، از این پس فقدان او را تقریبا مانند آنکه پسرم را از دست داده باشم ، احساس خواهم کرد. وقتی افتاد ، تقاضا کرده بود که ساعتش را به من بدهند و چون سرگرم مراقبت از او بودند ، درخواست او را اجابت نکرده بودند. ساعت را باز کرده و به آرتورو داده بود.این حرکت نشانه آرزوی او بود برای دادن ساعت به پسری که هرگز او را ندیده بود. همان کاری را انجام می دهم که با ساعت رفقای دیگری که پیش از این درگذشتند ، کرده بودم.در تمام مدت جنگ ساعت بر دستم خواهد بود..."

اما فیلمنامه "چه: قسمت دوم" را ترنس مالیک با همکاری بنجامین ای ون دروین و پیتر بوکمن براساس کتاب خاطرات بولیوی ارنستو چه گوارا نوشته است. کتابی که خاطرات یازده ماهه ارنستو چه گوارا از 7 نوامبر 1966 (کمی پس از اینکه به طور مخفیانه به بولیوی رفت) تا 7 اکتبر1967(که فردایش دستگیر و ظرف کمتر از 24 ساعت اعدام شد)راشامل می شد. دورانی که شامل فعالیت های انقلابی چه گوارا در بولیوی برای سازماندهی مبارزه مسلحانه علیه رژیم دیکتاتوری و وابسته آن کشور می گردید. فیلم از زمان ناپدید شدن ناگهانی چه گوارا در کوبا و قرائت نامه خداحافظی اش توسط فیدل کاسترو آغاز می شود و سپس مخاطب را با چهره کاملا تغییر یافته فرمانده چه مواجه کرده که حتی ابتدا در هویت وی دچار شک و تردید می گردد. پس از یک سال ، کاسترو دیداری مخفیانه با او دارد و توصیه می کند که حالا وقت رفتن نیست و بایستی صبر کرد تا اوضاع کمی آرام تر شود. اما ارنستو چه گوارا پاسخ می دهد : اگر حالا شروع نکنیم تا 50 سال دیگر باید صبر کرد.

اینکه در طول یک سال پس از قرائت نامه خداحافظی چه گوارا در سوم اکتبر 1965 تا نوامبر 1967 که خاطراتش شروع می شود ، او کجا بوده و چه می کرده است ، برکسی روشن نیست و کاسترو هم درباره اش سخنی برزبان نرانده است. خوشبختانه استیون سودربرگ و همکاران فیلمنامه نویسش نیز تلاش نکرده اند تا با خیال پردازی و قصه های بی پایه و بنیاد این حلقه مفقوده را ولو در داستان فیلم پر نمایند.

در فیلم "چه: قسمت دوم" تقریبا اغلب بخش های پیام چه گوارا به فیدل کاسترو را از زبان خود کاسترو که آن را قرائت می کند ، برروی  تصاویر وی بر صفحه تلویزیون می شنویم. پیامی که در واقع پتانسیل درام قسمت دوم فیلم "چه" را شکل می دهد.

در بخشی از آن پیام می شنویم که :"...من رسما از موقعیت های خود در کادر رهبری حزب ، از مقام وزارت ، از درجه سرگردی و ملیت کوبایی خودم دست می کشم. هیچ چیز قانونی دیگری مرا به کوبا مربوط نمی کند. من مردمی را ترک می کنم که مرا چون پسرشان پذیرفتند و این نکته مرا به شدت می آزارد...من روحیه انقلابی خلقم را و این احساس که انجام وظیفه مقدس ترین عمل است ، به همراه خود به جبهه های تازه جنگ می برم تا در مقابل امپریالیسم ، هر کجا که باشد بجنگم. این خود بهترین مرهم بر عمیق ترین زخم هاست. من بار دیگر تکرار می کنم که کوبا هیچ مسئولیتی در این مورد به عهده ندارد..."

در بخش دوم فیلم "چه" بسیاری از وقایع مستند و حوادثی را که ارنستو چه گوارا در دفترچه خاطراتش آورده ، مشاهده می کنیم. از جمله اختلافات با حزب کمونیست بولیوی و وارد میدان شدن آمریکایی ها برای یافتن چه گوارا در جنگل های بولیوی و حضور اشخاصی همچون رژیس دبره در میان چریک ها و تعقیب و گریز روستا به روستا و تپه به تپه نظامیان بولیوی و جنگجویان چه گوارا که بسیاری از آنها حتی نمی دانستند توسط چه کسی فرماندهی می شوند ، چنانچه گاه او را با نام "رامون" صدا می کردند و گاهی هم "فرناندو" می نامیدندش.

صحنه های آخر این تعقیب و گریز در روستاها و شهرک های دور افتاده بولیوی صورت می گیرد که خالی از هرگونه سکنه به نظر می رسند و در حالی که کمین سربازان ارتش بولیوی در پیرامون آنها ، حس می شود ، صحنه های مشابه در فیلم "زنده باد زاپاتا" (الیا کازان) را به یاد می آورد.

حماسه سرایی 4 ساعته استیون سودربرگ برای ارنستو چه گوارا با مرگ دلخراش وی در اسارت به انتها می رسد، درحالی که نمای نقطه دیدش برپرده است و گروهبان ماریو تران به سوی دوربین شلیک می کند تا دوربین به جای چه گوارا آرام آرام از حالت تعادل خارج شده و برزمین بیفتد و سپس همراهی با جنازه او که بر برانکاردی روان است و آلبرتو ایگلسیاس برایش مرثیه خوانی می کند تا پرواز بر فراز خاک بولیوی ادامه یابد. در کنار این روایت تراژیک ، نکات بسیاری گنجانده شده که پرداختن به آنها خود می تواند مایه و موضوع فیلم های دیگری قرار گیرد که برای مخاطب امروز سینما جذاب و دیدنی به نظر برسد. از جمله تاکید انقلابیون کوبا بر اصلاحات ارضی در کشورشان که از سوژه های روز مبارزان آن زمان محسوب می شد و از همین رو در اوایل دهه 60 برای مقابله با این سوژه روز انقلابیون ، با مشاورت صهیونیست هایی همچون والت ویتمن روستو ، جان اف کندی دکترینی را در جهان سوم ترسیم  کرد که اجرای اصلاحات آمریکایی تحت عنوان اصلاحات ارضی و یا تقسیم اراضی و امثال آن را از ملزومات کار به شمار می آورد. دکترین کندی براین باور آمریکاییان قرار داشت که جنگ جهانی سوم دیگر به مانند دو جنگ پیشین ، به طور یک سره و در جبهه ای خاص رخ نمی دهد بلکه به صورت خرد و انقلابات محلی و در جبهه های کوچک کشورهای جهان سوم علیه منافع آمریکا اتفاق خواهد افتاد که نمونه اش را انقلاب کوبا ذکر می کردند. از همین رو بود که برای خنثی کردن این انقلابات ، ایجاد رفرم هایی کنترل شده در دستور کار قرار گرفت و نمونه آن را در همان سالها یعنی در آغاز دهه 1340 در ایران تحت عناوین اصلاحات ارضی و ارائه لوایح شش گانه از سوی شاه ناظر بودیم.اشاره به این گونه رفرم ها را به نوعی درفیلم"چه"نیز ملاحظه می نماییم. فی المثل در صحنه ای که چه گوارا به اسارت درآمده ، یکی از فرماندهان ارتش بولیوی به وی اطمینان می دهد که در اینجا دهقانان از تو حمایت نخواهند کرد ، زیرا در بولیوی اصلاحات و تقسیم اراضی انجام گرفته است!

اما در بسیاری مواقع عملکرد امپریالیست ها ، به نفع انقلابیون تمام شده و این نکته نیز در فیلم "چه" مورد توجه قرار می گیرد از جمله در صحنه ای که چه گوارا در نیویورک در ضیافت شامی برای شرکت کنندگان در مجمع عمومی سازمان ملل شرکت کرده و با نماینده ایالات متحده آمریکا مواجه گردیده و به یکدیگر معرفی می شوند . فرمانده چه به شوخی و البته با نیتی جدی از نماینده آمریکا تشکر می کند که کشور او به خلیج خوکها حمله کرد ( در یکی از تلخ ترین شکست های آمریکا که برای سرنگونی حکومت انقلابی کوبا در سال 1961 صورت گرفت) چراکه معتقد است این حمله ، مردم کوبا را متحدتر نمود. این جمله چه گوارا در فیلم سودربرگ دقیقا در مورد اغلب سیاست های آمریکا خصوصا در چند سال اخیر صدق می کند. چنانچه به اعتراف بسیاری از کارشناسان مسائل سیاسی ، حضور این سالهای ارتش آمریکا در خاورمیانه بیش از هر موضوعی باعث رشد اسلام گرایی در منطقه و البته سراسر دنیا شده است.

آمارها نشان از رشد سریع و برق آسای اسلام خواهی و خصوصا شیعه گرایی در اروپا و کشورهای غربی دارد به نحوی که سال گذشته ، واتیکان به طور رسمی اعلام کرد برای اولین بار جمعیت مسلمانان از کاتولیک ها بیشتر شده است. مراکز آمارگیری در اروپا هشدار دادند که در 20 سال آینده ، اسلام دین اول اروپا خواهد شد، همان اخطاری که خیرت ویلدرز (فیلمساز صهیونیست هلندی)در انتهای فیلم"فتنه" با نمایش قطاری که به قلب اروپا می زند، فریاد می زند.

شاید همین موضوع فراگیر شدن بیش از پیش اسلام در جهان غرب ، بتواند پاسخ این سوال بسیاری از علاقمندان و پی گیران مسائل سیاسی باشد که چرا چند سالی است آمریکا و غرب و هالیوود ناگهان به سوی انقلابی ضد آمریکایی همچون ارنستو چه گوارا اقبال نشان داده اند؟ چه اتفاقی افتاده در حالی که بعد از گذشت نزدیک به نیم قرن هنوز کوبا از سوی آمریکا در تحریم اقتصادی به سر می برد و حتی کشتی هایی که در سواحل کوبا لنگر بیندازند تا سالیان دراز نمی توانند از آمریکا کالا حمل کنند ، اما رسانه ها و مطبوعات و سینمای آمریکا و غرب پس از گذشت سالیان متمادی ، دوباره این اسطوره آمریکای لاتین را در بوق کرده اند و هر دم بر آن می دمند؟

تقریبا پس از سپری شدن دهه 70 میلادی و فروکش کردن انقلابات پی در پی این دهه ، ارنستو چه گوارا که از زمان مرگش در 1967 به صورت افسانه ای فراگیر در همه ممالک در حال مبارزه مطرح می شد، در محاق فرو رفت تا سالهای آغازین هزاره سوم و پس از واقعه یازده سپتامبر 2001 . در حالی که حتی خود کاسترو و مردم کوبا فرمانده چه را از خاطر برده بودند،ناگهان مجددا کتاب های چه گوارا منتشر شد،تصاویرش بر پوسترها و کلاه ها و لباسها نقش بست ، از او در روزنامه ها و نشریات مختلف گفتند و نوشتند ، استخوان هایش را طی مراسمی از بولیوی به کوبا آورده و دفن کردند و ...و شروع به فیلمسازی درباره اش نمودند. همچنانکه گفته شد اولین فیلم توسط والتر سالس و تحت عنوان "خاطرات موتورسیکلت" در سال 2004 ساخته شد که حضور رابرت رد فورد و کمپانی اش در پشت صحنه آن و راه اندازی چنان پروژه ای قابل بحث بود. و اینک پروژه عظیم استیون سوردبرگ  که معلوم نیست پس از فیلم هایی مانند :"سکس ، دروغ و نوارهای ویدئویی" ، "لایمی" ، "قاچاق" ، از یازده تا سیزده "یار اوشن" و "آلمانی خوب" این دغدغه پرداختن به انقلابی فراموش شده کوبایی را از کجا آورده است؟!!

مسبوق به سابقه است که استعمار و غرب صهیونی همواره از ایدئولوژی هایی مانند مارکسیسم در مقابل اسلام انقلابی حمایت و پشتیبانی کرده اند. آنها که مبارزات دوران شاه را به خاطر دارند ، مطلع هستند ( همانطور که در تواریخ هم آمده ) شاه علیرغم همه ادعای ضد مارکسیستی ، بسیاری از مارکسیست ها را به خصوص در دم و دستگاههای به اصطلاح فرهنگی اش مسئولیت بخشید. از دار و دسته فرح مانند رضا قطبی و فرخ غفاری و لیلا امیر ارجمند گرفته که زمانی در کنفدراسیون دانشجویان سوسیالیست خارج کشور فعال بودند و زمانی دیگر در تلویزیون ملی شاه و جشن هنر شیراز و کانون پرورش فکری کودکان مشغول شدند و ریاست گرفتند تا امثال پرویز نیکخواه و فیروز شیروانلو ( که در یک گروه کمونیستی نقشه ترور شاه را حمایت کرده بودند) و بعدا به معاونت سیاسی تلویزیون و مدیر سینمایی کانون پرورش منسوب شدند و تا استادانی همچون آریان پور که رسما در دانشگاه برعلیه اسلام و مبانی آن فعالیت می کردند. واضح بود که شاه بنا به ماهیت وابسته اش به آمریکا و اسراییل از مارکسیست هایی تبری می جست که به شوروی متصل بودند و چنین اتصالی پیش از آنکه منافع رژیم شاه را تهدید نماید ، منافع غرب را به خطر می انداخت. در سالهای اولیه دهه 50 و رشد اسلام گرایی در میان مبارزان و احساس خطر رژیم طاغوت و غرب از دشمن اصلی خود ، دیگر  از اینکه رسما مارکسیست ها را علیه مسلمانان تقویت نمایند ، ابایی نداشتند . این مسئله را بسیاری از کسانی که در آن سالها در دانشگاهها به تحصیل اشتغال داشتند ، ناظر بودند.

به نظر می آید اینک پس از گذشت سالها و رشد بی امان اسلام خواهی به خصوص در کشورهای اروپایی و به صدا درآمدن زنگ خطری عظیم برای غرب که یادآور قرون اعتلا و اقتدار دین پیامبر خاتم(ص) در دنیا است ، باردیگر غرب صهیونی به طرح و نقشه های کهنه و قدیمی بازگردانده شده است. نقشه هایی که همواره با اوج گیری اسلام و مسلمانان به جریان می افتاد. نقشه هایی که زمانی فرقه های بابیت و بهاییت را به راه انداخت و زمانی دیگر صوفی گری و شیخی گری را و زمان دیگر در تشکیلات مخوف فراماسونری تجلی پیدا کرد و زمانی دیگر در طالبان و امثال آن.

به راستی علم کردن اسطوره ای مانند چه گوارا که امروزه بنیادها و پایه های ایدئولوژیک و عملی آن ، دیری است به فراموشخانه تاریخ سپرده شده و ناکارآمدی آن تئوری ها دیگر بر ساده ترین علاقمندان تاریخ نیز  روشن گردیده است ، چه توجیهی می تواند داشته باشد به جز اینکه مکتب پویا و بالنده خاتم پیامبران (ص) اینک در دهه آغازین هزاره سوم میلادی به خواست خدا ، آنچنان جلوه و هیبتی در میان خلق جهان یافته که مستکبران و سرمایه داران و امپریالیست ها بیش از هر زمان عاجز از برخورد و مقابله با آن مانده اند. هیمنه اسلام و مذهب شیعه آنچنان چشم ها را خیره و قلب ها را تسخیر کرده که دیگر نه تهدیدات و لشکر کشی های نظامی و نه تبلیغات سرسام آور سیاسی و نه غوغاهای فرهنگی کلیت جبهه به ظاهر گسترده صهیونیسم جهانی یارای ایستادن در برابرش را ندارد و اینک ناگزیر که ولو به عنوان آزمایشی مذبوحانه به اسطوره های کهنه و حساب پس داده روی بیاورد.اسطوره هایی که امروزه حتی خود متولیان و صاحبان اصلی آنها  یعنی سیاستمداران کوبایی و انقلابیون آمریکای لاتین ، چندان تمایلی به طرح مجددشان ندارند. چنانچه امروز ، تبلیغات چه گوارایی در اروپا بیش از آمریکای لاتین باب شده و عکس فرمانده چه با همان سبک و سیاق تبلیغات رسانه های غربی متاسفانه مانند امینم و مایکل جکسن و بیانسه و ... برروی لباس ها و تی شرت ها و کلاه ها نقش می بندد.

البته همچنانکه دیدیم ، طرح همین اسطوره های تاریخ گذشته هم ،  در آمریکا و در دستگاههای تبلیغاتی آنها هنوز یک تابو به حساب می آید ، چنانچه فیلم "چه" علیرغم تمامی قابلیت های ساختاری و روایتی نسبت به اغلب فیلم های توفیق یافته در اسکار امسال در هیچیک از مراسم و انتخاب ها و حتی برگزیده های انجمن های منتقدین ولو در حد یک رشته جنبی و فرعی هم مورد توجه واقع نشد!!!

اما نکته آخر اینکه پس از دیدن دو قسمت فیلم "چه" ضمن اینکه به یاد دو فیلم امیر قویدل درباره میرزا کوچک خان جنگلی افتادم که در اوایل پیروزی انقلاب با چه تلاش و خون دل خوردن هایی ساخته شد ، اما تاسف خوردم که چگونه امیر قویدل از آن آثار ستایش آمیز به کارگردانی فیلم های سخیفی همچون "رخساره" کشیده شد و تاسف بیشتر از آن بابت خوردم که علیرغم در اختیار داشتن اسطوره های زنده و جاوید در تاریخ 30 سال اخیرمان مانند دکتر چمران ( که زندگی اش از بار دراماتیک بسیار بیشتر از چه گوارا برخوردار بوده و به تصویر درآوردن خاطرات مکتوبش در آمریکا و مصر و لبنان و کردستان و ...خصوصا برای مخاطبان امروز به ویژه در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا و حتی اروپا و آمریکا به شدت می تواند تاثیر گذار باشد) و یا سید علی اندرزگو ( که در برابر 3-4 سال زندگی چریکی امثال چه گوارا ، بیش از 14 سال این نوع زندگی را در سخت ترین شرایط پلیسی و در کشورهای مختلف تجربه کرد) و یا ...سینمای ایران کمترین حرکتی برای تهیه فیلم از چنین شخصیت هایی نشان نمی دهد.



کلمات کلیدی :

به مناسبت سی امین سالگرد شهادت استاد مرتضی مطهری

 

استاد مطهری و حسینیه ارشاد

 

 

 

در میانه ساخت مجموعه "محراب انقلاب" ( که در 10 قسمت نوشته و کارگردانی کردم و در دهه فجر سال 1384 از تلویزیون پخش شد) به سراغ حسینیه ارشاد رفتیم که از موثرترین مراکز و کانون هایی به شمار می آید  که در طول سال های اختناق ، نقش  عظیمی برای  نهضت فرهنگی علیه رژیم شاه ایفا کرد. موسسه ای با مسجدی بسیار زیبا که سرتاسرش پوشیده از معرق به سبک مسجد شیخ لطف الله اصفهان است و پراز اشعار نغز فارسی از شعرای گرانقدر تاریخ ادبیات مان در ترجمان آیات قرآن و احادیث نبوی ، همچنین دارای تالار سخنرانی عظیمی که هنوز پس از گذشت 40 سال از ساختش ، از جهت تازگی و طراوت  بنایش گویی که دیروز به پایان رسیده است و کتابخانه ای وسیع در زیر محوطه که شاید دهها هزار جلد کتاب درونش نگهداری می شود و...

حسینیه ارشاد سابقه ای بس درخشان در تجمع و تربیت و پرورش جوانان انقلابی و مبارز در روزگاری دارد که کاخ های جوانان (یکی از آنها در حدود صد متری جنوب شرقی حسینیه ارشاد قرار داشت) و کاباره ها و دانسینگ ها و اقسام مراکزی از این دست ، نسل جوان را به  خواب و بی خبری فرامی خواند. و این کانون با نسل جوان اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 چنان کرد که جلسات سخنرانی و میزهای کتابخانه اش و نمازهای جماعتش مملو از جوانان و دانشجویان می شد و در تعطیلی اش توسط ساواک به تاریخ 26 آبان 1351 همین جوانان در پایش گریستند و برای گشایش آن تظاهرات برپا ساختند و بخاطرش به حبس و زندان رفتند.

نام حسینیه ارشاد همواره با اسم دکتر علی شریعتی همراه بوده  و سخنرانی های پرشورش که سهم مهمی در کشانیدن نسل گذشته به اسلام وهویت و  فرهنگ خودباوری داشت. سخنرانی هایی همچون "حسین (ع) وارث آدم" ، "مسئولیت شیعه بودن" ، "آری اینچنین بود برادر " ، " پدر ، مادر ما متهمیم " و... که لااقل نسل ما همه آنها را با گوش جان شنید و درک کرد.

اما وقتی برای ساخت قسمت پنجم مجموعه "محراب انقلاب" پای حرف های دکتر ناصر میناچی ( اولین وزیر فرهنگ بعد از انقلاب ، از موسسان حسینیه ارشاد و مدیریت فعلی این موسسه ) نشستیم ، با واقعیات دیگری روبرو شدیم که تا پیش از آن حداقل تا این حد جدی درباره اش نیاندیشیده بودیم. دکتر میناچی که اخیرا خاطراتش را تحت عنوان "حسینیه ارشاد" به رشته تحریر درآورده ، آن خاطرات را با کتابی که مرکز بررسی اسناد تاریخی  درباره حسینیه ارشاد انتشار داده و آن را با صدها سند ساواک درباره این مرکز همراه ساخته است ، در آمیخت و درکنار دهها سند و عکس های منحصر به فرد در اختیار ما گذارد و از ورای آنها راجع به نقش اساسی استاد مطهری در بنیانگذاری ، شکل گیری و رشد حسینیه ارشاد سخن گفت.  

او گفت :"...در ابتدای تاسیس حسینیه ارشاد (سال 1344)که هنوز در این ساختمان جدید نبودیم و در سراپرده ای در همین خیابان قبا جلسات مذهبی و سخنرانی ها را برپا می کردیم ، چندان کسی را نمی شناختیم که برای سخنرانی دعوت کنیم ، مرحوم شاهچراغی که نمازهای جماعت را برپا می کرد ، استاد مطهری را به ما معرفی کرد و استاد مطهری بود که در واقع برنامه ها و جلسات سخنرانی حسینیه ارشاد را به راه انداخت. ایشان از افرادی مانند شهید هاشمی نژاد ، مرحوم محمد تقی شریعتی و برخی دیگر برای سخنرانی دعوت می کرد و آن افراد هم به حساب شناختی که از استاد داشتند به این مرکز می آمدند. خود استاد  هم سلسله سخنرانی هایی را شروع کردند..."

 

در اسناد ساواک درباره کلیه سخنرانی هایی که استاد مطهری در حسینیه ارشاد ایراد کرده ، گزارش موجود است (احتمالا به دلیل پرونده ای که مربوط به دستگیری در 15 خرداد 1342 داشته)  و در حالی که در تاریخ 28 فروردین 1346 برای درخواست مجوز موسسه خیریه تعلیماتی و تحقیقات علمی و دینی حسینیه ارشاد از ساواک استعلام شده است ،  گزارش اولین سخنرانی استاد مطهری در همان اسناد به تاریخ 16 اردیبهشت 1346 برمی گردد .

دکتر میناچی ادامه داد:"...استاد مطهری در واقع یکی از اعضای هیئت مدیره حسینیه ارشاد بود و تمامی برنامه های فرهنگی اینجا زیر نظر ایشان قرار داشت. هم ایشان بود که در سال 1347 دکتر علی شریعتی را برای سخنرانی در مراسم گرامیداشت آغاز پانزدهمین قرن بعثت  پیامبر اکرم (ص) که مبتکر و بانی اش خود استاد بود ، دعوت کرد و بعد هم دو مقاله دکتر را در کتابی که به همین مناسبت از مجموعه مطالب دانشمندان و صاحب نظران جهان اسلام گردآوری کرده بود ، به چاپ رسانید و توانایی و دانش و سخنوری مرحوم شریعتی را به علاقمندان شناساند. .." 

جالب است که خود دکتر شریعتی هم در بازجویی های ساواک که در پرونده اش موجود است و توسط مرکز بررسی اسناد تاریخی منتشر شده ، می نویسد:"...از طریق آقای مطهری که خراسانی هستند و با آثار و افکار من آشنا و در ضمن مسئول برنامه های دینی و علمی ارشاد ، از من برای سخنرانی دعوت کردند و من برای اولین بار در برنامه های چهاردهمین قرن بعثت که ارشاد برگزار کرده بود ، یک سخنرانی کرده تحت عنوان سیمای محمد ..." 

دکتر میناچی در ادامه گفت و گویش با ما اظهار داشت "...استاد مطهری همچنین سازمان انتشاراتی در حسینیه ارشاد بوجود آورد که کتاب های بسیار مفیدی تماما به نظر و مدیریت خود ایشان منتشر کرد که منشاء اثر زیادی در بین جوانان بود . ایشان حتی حاضر نبود که متن همه سخنرانی خودشان را به صورت کتاب انتشار دهند ، چون معتقد بودند که شان حسینیه ارشاد بایستی در انتشاراتش هم در نظر گرفته شود..."

متاسفانه علیرغم تمامی فعالیت های فوق استاد مطهری  در مدیریت حسینیه ارشاد( عمدتا از سوی خود دکتر ناصر میناچی)  ، انحرافاتی می بیند که طی نامه هایی  از 27 دیماه 1347 تا 6 مهرماه 1350 به آنها اشاره کرده و بالاخره  علیرغم میل باطنی اش ناچار از ترک آنجا می شود. متاسفانه دکتر میناچی درباره آن اختلافات سکوت کرد ولی اسنادی که از خود استاد و دیگران حتی دکتر شریعتی باقی مانده ، نشانگر آن است که مطهری تنها دغدغه عدم انحراف حسینیه ارشاد از اهداف اولیه اش را داشته است.

 او در نامه اش به رییس هیئت مدیره حسینیه ارشاد ، محمد همایون به تاریخ 27 دی ماه 1347 مینویسد:

"...برای این بنده تردیدی باقی نمانده که روش خودسرانه و تصمیمات فردی آقای میناچی این موسسه را به سقوط قطعی خواهد کشاند و امیدهایی را که در نسل جوان به وسیله این موسسه به وجود آمده ، تبدیل به نوعی سرخوردگی و بلکه بدبینی به هر موسسه دینی خواهد کرد. .. مخالفت ها و کارشکنی های معزی الیه با هرگونه تقسیم مسئولیت و نظم داخلی و با هر اقدام مفید و عمیق در سطح احتیاجات طبقات تحصیل کرده و تمایل شدید او به اینکه موسسه را به صورت یک موسسه جنجالی و توخالی درآورد ، دلیل روشنی براین مدعاست...."

استاد مطهری همچنین در تاریخ 17 اسفند 1349 نامه ای به دکتر شریعتی نوشته و در آن میگوید :"...من در هیچ یک از پیشنهادات خودم برای خود هیچگونه امتیازی نخواسته ام و همه برای مصلحت موسسه است که از صورت یک بنگاه خصوصی و فردی درآید و جنبه عمومی و مفید پیدا کند. .."

شاید از همین رو بود که وقتی استاد مطهری از حسینیه ارشاد رفت ، دکتر شریعتی گفت :"با رفتن آقای مطهری ، حسینیه از روح واقعا خالی شد... وقتی آقای مطهری گفت من نمی آیم من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد..." 

استاد مطهری از حسینیه ارشاد رفت ولی همه آثارش در آن باقی ماند ، آثاری که هنوز هم حکایت تلاش ها و رنج های استاد را دارد. شاید از همین رو بود که وقتی ساواک در 26 آبان 1351 حسینیه ارشاد را تعطیل و تظاهرات مقابلش را سرکوب کرد ، برای ریشه یابی آن تظاهرات به سراغ استاد مطهری ( که دو سال بود دیگر در  حسینیه مسئولیت و سخنرانی نداشت ) رفت و او را از منزلش به بازداشتگاه کمیته مشترک ضد خرابکاری کشانید و زیر شکنجه قرار داد ولی به مدیران حسینیه و البته دکتر شریعتی کاری نداشت.

و دریغ که وقتی پس از پیروزی انقلاب در اسفند 1357 پس از 6 سال حسینیه ارشاد بازگشایی شد ، در مراسم گشایش مجدد ، کوچکترین نامی از استاد مطهری و خدماتش به آن موسسه نشد و یادی از وی نکردند!!

به هرحال استاد مطهری چه قبل از حسینیه ارشاد و چه بعد از آن ، کلاس ها و سخنرانی ها و مجالس خود را در مساجد و دانشگاهها و انجمن های مهندسین و پزشکان و بسیاری از محافل مردمی و روشنفکری برگزار می کرد  و کتابهایش را به چاپ می رساند که از این بابت صدها هزار تن از جوانان و علاقمندان نسل ما در جریان نهضت فرهنگی انقلاب قرار گرفتند . سخن او که از سال 1334 در دانشگاه تهران درس می داد و سالها رییس دپارتمان فلسفه این دانشگاه بود در نسل جوان و دانشگاهی تاثیر به سزایی داشت چنانچه وقتی که در سال 1354 توسط ساواک از تدریس در دانشگاه محروم شد بازهم کتابها و جزوات و مجالس و کلاس های خصوصی اش در آن سالهای سکوت و خفقان ، هزاران خواستار داشت .

اما به نظرم پس از پیروزی انقلاب در حق کتابهای او ظلم  بزرگی صورت گرفت . بدون اینکه قصد تشبیه داشته باشم به نظرم همان نوع اجحافی که درزمینه سینما  مورد آثار کوروساوا و یاساجیرو ازو و کوبایاشی و میزوگوچی رخ داد و تلویزیون در سالهای پس از انقلاب به هر بهانه ای و در هر ساعتی شاهکارهای آن اساتید تاریخ سینما را پخش کرد ،  تا حدی که نوعی گریز از این فیلم های ارزشمند بوجود آمد و همه ارزش هایشان در سایه عدم درایت و مدیریت نمایشی تلویزیون خدشه دار شد ، در مورد آثار استاد مطهری ستم فاحش تری اعمال گردید و به بهانه بها دادن به آنها ، فلسفی ترین و دشوارترین کتاب ها و متن های دانشگاهی ایشان ، در سطح وسیع و بدون در نظر گرفتن ظرفیت و میزان سواد مخاطبان ، در گستره تمامی مدارس (حتی دبستان ها !!) و مساجد و ارگان ها و نهادها و مراکز مختلف توزیع شد و در مقابل درخواست هرکسی برای دریافت کتاب در این مکان ها ، بدون تردید آثار مطهری در اختیارش گذارده می شد . فی المثل "اصول فلسفه و روش رئالیسم " که حتی در دوره های عالی فلسفه دانشگاهی بایستی با دقت و تعمق مطالعه شود ، کتاب رایج مدرسه ها گردید ! و  مجلد های زیادی از "مقالات فلسفی" و "عدل الهی" در کتاب خانه های محدود ارگان های مختلف قفسه ها را اشغال نمود!!

شاید تاثیر مخرب همه اینها در خدشه وارد آوردن به مقام علمی استاد  مطهری از ترور او کمتر نبود .

 

تروری که بسیار ساده انجام گرفت و حقیقتا از زشت ترین مظاهر تروریسم طول تاریخ ( به  خاطر به قتل رساندن فجیع عالمی که در سراسر عمرش در راه دانش و آگاهی و فرهنگ انسان ها کوشیده بود) به شمار می آید.



کلمات کلیدی :

درباب فروش 7 میلیاردی "اخراجی ها 2 "

 

 

 

چه کسی از اخراجی ها می ترسد؟!

 

 

شاید هنوز باور کردنی نباشد ولی به قول آن تبلیغ و آگهی قدیمی ، "حقیقت دارد" ! در حالی که بنا به اعتقاد طیف وسیعی از ناظران و منتقدان و دست اندرکاران و حتی مدیران سینمای ایران ، این سینما سالهاست درگیر بحران فزاینده ای به نام بحران تماشاگر است ، در حالی که علیرغم واقعیات و تجارب مختلف ، هنوز گروهی از تهیه کنندگان و سیاه مشق کنندگان این سینما ، بحران یاد شده را ناشی از کمبود سالن های سینما دانسته و هیچ تقصیر و قصوری را متوجه بی تخصصی و کم سوادی خود نمی دانند ، در حالی که همین دسته از به اصطلاح تهیه کنندگان ، هنوز که هنوز است برای عدم استقبال مردم از تولیدات زیر خط استانداردشان ، هزار و یک دلیل تراشیده و زمین و زمان را به هم می بافند تا ضعف مفرط کار خود را به گردن دیگران اندازند و در حالی که ... ناگهان فروش افسانه ای یک فیلم از همین سینما و در همین سالن های محدود و نامطلوب و در کنار همان هزار و یک دلیل نفروختن فیلم های دیگر ، همه آن بهانه ها و تحلیل ها و تئوری ها را زیر علامت سوال سنگینی می برد.

به نظرم امروز بررسی دلائلی که فیلمی به نام "اخراجی ها 2" را با استقبال حیرت انگیز تماشاگر ایرانی مواجه ساخته (یعنی همان تماشاگری که به نظر گروهی از تولیدکنندگان  سیاه مشقی به خاطر وضعیت بد سالن های سینما و فصل مسابقات فوتبال و هوای گرم و دوری مسیرها و CD های ارزان قیمت و سهل الوصول و  ...به سینما نمی رود) و با فاصله ای بسیار بعید از دیگر رقبایش ، همچنان به دروکردن سینماروها مشغول است ، می تواند و باید موضوع و سوژه سمینارها و همایش های متعددی قرار گیرد و نتایج آن به عنوان راهکارهای پدید آوردن یک سینمای پویا ، پرمخاطب و استاندارد فرض شود.

قطعا فیلم "اخراجی ها 2" یک اثر سینمایی تمام و کمال نیست و دارای اشکالات متعدد ساختاری و محتوایی است اما آنچه در طی سالها به عنوان محور اصلی بحران سینمای ایران مطرح شده و می شود ، گریز تماشاگر از سالن ها و آثار تولیدی آن است که برای یافتن دلائل و زمینه های آن شاید تاکنون دهها نشست و سمینار برگزار شده و دهها هزار صفحه از نشریات و روزنامه های مختلف سیاه گردیده و هزاران دقیقه از برنامه های رادیو و تلویزیونی اشغال شده و ...اما راهکاری اینچنین واضح و عملی که فیلمی همچون "اخراجی ها 2" به بار آورده ، عاید نگردانده اند.

به نظرم در همایش ها و نشست ها و سمینارهایی که بایستی برای بررسی علل استقبال شگفت انگیز از فیلم "اخراجی ها 2" برگزار شود ، حداقل این فرضیه های مطرح خواهد شد:

 

1- آیا یکی از علت های اصلی فروش فیلم "اخراجی ها 2" ، موضوع کمدی و طنز آمیز آن بوده است ؟

 

پاسخ : این پارامتر می تواند موثر باشد ، اما تعداد زیادی از فیلم های تولید شده با مایه های کمدی برپرده سینماها رفته که از کمترین فروش برخوردار گشته اند. نمونه اش را در میان فیلم های اکران شده سال گذشته(حتی آنها که بررویشان ، حساب های ویژه باز می شد)  به کرات می توان مشاهده کرد.

 

2- آیا بهره گیری از بازیگران معروف و شناخته شده و یا به قول معروف سوپراستارها باعث این استقبال جنجالی شده است؟

 

پاسخ: به نظر نمی آید این علت نیز به تنهایی توانسته باشد ، چنین شوری در مخاطب سینمای ایران برانگیزد . چراکه بسیار فیلم ها بوده اند که از تعداد بیشتری بازیگر معروف بهره برده اند ولی گیشه هایشان حتی در سطح یک فیلم متوسط نیز کار نکرده است. نمونه اش را بازهم در میان آثار اکران شده سال های گذشته به تعداد قابل توجهی می توان جستجو کرد.

 

3- آیا به قول بعضی منتقدین ، شکستن برخی خطوط قرمز ( که البته از نظر نگارنده در فیلم "اخراجی ها 2" چنین اتفاقی نیفتاده است) باعث فروش سرسام آور این فیلم شده است؟

 

پاسخ : بعید است حتی بدبین ترین ناظران سینمای امروز ایران برچنین با.ری باشند. چرا که بسیار فیلم ها بودند که تحت شرایط خاص سالهای 1376 به بعد و در طی نیمه دوم دهه 70 و اوایل دهه 80 ، خطوط قرمز عرفی و شرعی متعددی را شکستند ولی آنچه نتیجه همه آن به اصطلاح خط شکنی ها شد ، سقوط  کمی و کیفی سینمای ایران در طی آن سالها و رسیدن به دومین نقطه اضمحلال تاریخی اش (پس از ورشکستگی رسمی سال 1356) در سال 1382 بود. همین قضیه به خوبی به دست اندرکاران سینمای ایران ثابت کرد (چنانچه برخی از این دست اندرکاران در مصاحیه های خویش مکرر اعلام کردند) که تماشاگر ایرانی به دلیل پایبندی فکری و اخلاقی به یک سری اصول نمی تواند اینگونه به اصطلاح خط شکنی ها را بپذیرد و تحمل نماید. به خاطر داریم که در همان سالها خیل قابل توجهی از مردم در گفت و گوهای رسانه ای در مقابل چرایی عدم استقبال از فیلم های روی پرده ، اظهار می داشتند که دیگر نمی توانند با خیال آسوده خانواده هایشان را به سینما بیاورند!

 

4- آیا به قول برخی دیگر از تحلیل گران متفکر ، استفاده از یک ترانه و آهنگ طاغوتی این استقبال را موجب گشته است؟!

 

پاسخ : به نظر می آید جواب این سوال دیگر اظهر من الشمس است ، آن هم در شرایطی که در طول این سالها استفاده هرچه بیشتر از موزیک های به قول معروف طاغوتی نزد بعضی از به اصطلاح روشنفکران در آثار مورد وثوقشان ، نشانه فضیلت شد و بعضا فیلم هایی در لیست این حضرات به چشم می خورد که (بنا بر نوشته های خودشان )اصلا بهره گیری از این نوع ترانه ها ، موجب قرارگرفتنشان در فهرست مذکور شده است!!

 

تماشاگر ایرانی را بسیار بایستی دست کم گرفت و با نقطه نگرشی سطح پایین فرض کرد که استقبالش از فیلم "اخراجی ها 2" را به دلائل فوق قلمداد نمود ، در حالی که بسیاری از آثار مورد علاقه حضرات ، مملو از پارامترهای یاد شده ، بوده است ولی از کمترین استقبال برخوردار شده !!!و همین تماشاگر (به فرموده آقایان ساده اندیش و ناآگاه) ثابت کرده که آگاهانه از بسیاری آثار فرهنگی و اندیشمند استقبال خواهد کرد.

سالهاست که از سوی این دسته از به اصطلاح شبه روشنفکران ، همواره آثار مردمی با القابی نظیر عوام گرایی و پوپولیسم محکوم شده درحالی که خود این حضرات برای توفیق هرچند ضعیف بعضی فیلم های مورد نظر خود ، داد و هوار راه انداخته و به کوس و کرنا زده اند و در آرزوی استقبال میلیونی سوخته اند.

البته این نوع تحلیل ها که بیشتر از سوی قشر به اصطلاح شبه روشنفکران ( که این روزها کپی های دسته چندمشان را در میان اظهار نظرکنندگان سینما هم می بینیم) ارائه می شود ، ریشه ای تاریخی در گذشته این مملکت و زمینه های تولد و رشد پدیده ای به نام "روشنفکری" دارد. شاید برخی محققان و پژوهشگران تاریخ معاصر مطلع تر باشند که اساسا پدیده روشنفکری در تاریخ این سرزمین با ورود فراماسون ها شکل گرفت و رشد کرد ( که در آن زمان با نام منورالفکری عنوان می گردید) چنانچه حتی شبه روشنفکران امروز هم در نشریات خویش ، علنا اسطوره ها و به قولی پدران تاریخی شان را فراماسون هایی همچون میرزا ملکم خان و جلال الدین میرزا قاجار و آخوند زاده به شمار می آورند که طومار خیانت هایشان به این آب و خاک انکار ناشدنی است. شاید از همین رو باشد که به قولی اساس روشنفکری در ایران ، بیمار متولد شد و شاید از همین رو بود که رد پای آنها در هرجریان خیانت بار تاریخ این سرزمین قابل ردیابی است ؛ از قضیه قراردادهای ذلت باری همچون گلستان و ترکمانچای گرفته تا رویتر و رژی تا انقلاب مشروطیت که اساس به انحراف کشیدنش بودند و تا همراهی رضاخان و استعمار در بنیانگذاری  سلطنت پهلوی و دیکتاتوری به اصطلاح منور ، تا گسترش تشکیلات مخوف  فراماسونری در ساختارهای گوناگون این کشور تا همراهی سازمان های صهیونیستی برای قلع و قمع منابع مادی و معنوی ایران تا به شکست کشاندن نهضت ملی شدن صنعت نفت و پای کوبی بر جسد آن تا سکوت و پاسیویسم و بعضا همراهی با امپریالیسم در جریاناتی مانند 15 خرداد 1342 و کاپیتولاسیون و جشن های 2500 ساله و حزب رستاخیز و ...و تا دوری یا ایستادن در برابر  تمامی حرکات مردمی این دیار که در جریان انقلاب اسلامی و سالهای پس از پیروزی خصوصا در طی دوران دفاع مقدس واضح تر و روشن تر گردید و بررسی آن نیاز به فرصت مناسب تری دارد.

 فقط شاید بازگویی یک نکته برای نسل امروز جالب باشد که در ایام پایانی عمر رژیم شاه که توفان نهضت مردم در مقابل چشمان حیرت زده اربابان طاغوت ، مشغول جارو کردن ته مانده های سلطنت پهلوی و اذنابش بود ، روشنفکران به اصطلاح ملی ، حرکت توفنده ملت را تند روی تلقی کرده و همچنان بر طبل قدیمی خود یعنی" شاه سلطنت کند نه حکومت" می کوفتند و روشنفکران چپ درون دخمه های خود در حال بررسی و یافتن راههایی برای حرکت مردم بودند!!! (اسناد هر دو مثال موجود است و بارها و بارها حتی از جانب خود این اساتید منتشر شده است!)  به نظر می آید همین دو حقیقت تاریخی برای عقب ماندگی تاریخی جریان روشنفکری این مملکت کفایت کند.

هنوز هم همین دار و دسته از تحلیل اینکه چرا در راهپیمایی های ملی یا انتخابات و یا بزنگاههای تاریخی ،(علیرغم همه انتقادها و تمامی اعتراضات به حق)  اینچنین ملت به میدان می آید و چشم ها را خیره می کند ، عاجز هستند.

همین گونه تحلیل ها در مورد فیلم "اخراجی ها 2" و این بار از سوی برخی دوستان که ریشه های فکری و اندیشه خود را متاسفانه در همان جریان تاریخی روشنفکری جستجو می کنند ، اتفاق افتاد!! بدون اینکه قصد تشبیه "اخراجی ها 2" را با وقایع تاریخ ذکر شده داشته باشم  اما به نظرم از جهت یک نوع استقبال شگفت انگیز و غیر قابل تحلیل مردمی ( البته در محافل یاد شده) قابل تامل است.

متاسفانه شاید یکی از دلائل عقب ماندگی شبه روشنفکر امروز خصوصا در عرصه سینما و هنر ، عدم استقلال اندیشه و به قول معروف نوعی جو گیر شدن باشد. چرا که همه یک نوع بیان دارند و با یک ادبیات خاص سخن می گویند. کمتر کسی پیدا می شود که ولو اندکی از این نوع بیان و ادبیات تخطی کند. کافیست که نگاهی به نوشته ها و مکتوباتشان بیندازید . اگرچه این فقره نیز ریشه در همان ضایعه تاریخی پدیده روشنفکری این دیار به نظر می آید و به قول مرحوم جلال آل احمد که درمورد خصوصیات این جریان روشنفکری در کتاب "در خدمت و خیانت روشنفکران" می نویسد :

"...در دوران جت و بمب اتم و جدول کلمات متقاطع ، آسمان همه جاهای غربزده به یکرنگ است ؛ به رنگ بی اعتباری روشنفکرانی که نه در محیط بومی و برای حل مسائل بومی ، بلکه در محیط متروپل (کلان شهرهای غربی) یا به معیارهای متروپل و برای تطبیق محیط های بومی و مسائل آن با محیط های متروپل ومسائل آن تربیت شده اند. به خصوص که ابزار کسب خبر و پخش آراء و آثار (رادیو – سینما – تلویزیون – مطبوعات) در ممالک غربزده ، رابط میان خلایق کثیر و روشنفکران نیست. بلکه ابزار اعمال قدرت حکومت های دست نشانده است که در همه جا یکسان عمل می کنند. حکومت هایی که با تکیه به قدرت های نظامی و سلاح های غربی و قراردادهای منطقه ای و تنها تظاهر به دمکراسی فقط حافظان محیط های امن اند برای رفت و آمد متاعی که فقط کاروانسرای استعمار را آباد نگه می دارد. روشنفکران ممالک غربزده یا استعمارزده در چنین شوریده بازاری جز دلالان یا دیلماجان یا بیگاری کنندگان نیستند و آیا این بوده است آخرین حد لیاقت روشنفکری ؟...و هر روز بیش از پیش روشنفکران را به عنوان مزدوران به صف طویل کارمندان  دست به دهان خود می پیوندند و ایشان را به دنبال گوساله سامری جدیدی که رفاه باشد ، از لاهوت چون و چرا و توجیه و تفسیر مسائل حاد اجتماعی و سیاسی باز می دارد و کم کم خواهد رسید روزی که در این نوع ممالک ، روشنفکر واقعی بدل به نوعی حیوان باستانی شود که سراغش را اگرنه در موزه ها و باغ وحش ها ، بلکه تنها در تیمارستان ها باید گرفت..."

 

اگرچه پسندیدن یا عدم پسند فیلمی مثل "اخراجی ها 2" امری طبیعی بوده و به سلائق و علائق شخصی برمی گردد و هر مخاطب یا تماشاگری حق دارد بنا بر سلیقه خود با این فیلم یا هر اثر دیگر برخورد نماید و نظرگاهش قابل احترام است اما متهم کردن انبوه تماشاگران این فیلم به ابتذال گرایی و لومپنیسم، از همان تحلیل های عقب مانده روشنفکرنمایی برمی آید و بس! همچنانکه سالهاست خیل شرکت کنندگان در راهپیمایی های مختلف در این کشور ، از سوی محافل منجمد شده خارج کشور و برخی همفکران داخلی شان ، نتیجه آگراندیسمان دوربین ها و هدایای جنبی و چلوکباب ناهار و شام تلقی می شود غافل از آنکه مشروطیت کعبه آمال و آرزوهای این حضرات بود که سر از دیگ پلوی سفارت انگلیس در آورد!!

به هر حال به نظر می رسد براساس روحیات مردم ایران و به خصوص تماشاگر سینمارویش ، آنچه بیش از هر موضوعی می تواند موجبات جلب و جذب وی را به فیلمی همچون "اخراجی ها 2" فراهم آورده باشد در یک عبارت گرایش تاریخی به اسطوره و حماسه است. حماسه هایی که سالها افتخار و عزت نفس برای این ملت به بار آوردند و موجب مباهات و فخر نسل اندر نسل آن گشتند.

 چگونه است که در طول تاریخ این سرزمین ، ادبیات و هنر حماسی همچنان از پایگاه و خاستگاهی مردمی برخوردار بوده و هست و پرطرفدارترین نمایشات و آیین های این ملت ، آن بود که از حماسه های عدالت خواهی و ظلم ستیزی دینی و ملی اش سخن می راند ؟ مگر تا همین پیش پای ورود جعبه جادو به این سرزمین و حتی سالها پس از آن ، قهوه خانه ها همواره محل تجمع مردمی نبود که برای شنیدن چندین و چندباره نقل حماسه رستم و سهراب ، دود و دم سماورهای قدیمی و قلیان ها را تحمل می کردند؟ مگر قرن ها نیست که  تعزیه ها و دسته جات عزاداری حضرت سیدالشهداء (ع) برای پاسداشت حماسه کربلا و عاشورا مملو از زن و مرد و پیر و جوان و کودک و نوجوان می گردد؟

از این فاکت های تاریخی که بگذریم در همین سینمای خودمان ملاحظه می نماییم که هنوز پر بیننده ترین فیلم سینمای پس از انقلاب ، "عقابها" ساخته ساموئل خاچیکیان است که به حماسه خلبانان ارتش ایران در طی حماسه دفاع مقدس می پرداخت. همان فیلمی که در سالهای اوج جنگ تحمیلی و در حالی که شهرها در زیر بمباران هواپیماهای دشمن قرار داشت ، مردم را به سالن های سینما کشانید و در هر صحنه ای آنها را به تشویق و تحسین خلبانان روی پرده واداشت.(مگر پربیننده فیلم سالهای پیش از انقلاب نیز "قیصر" نبود که  به نوعی سخن از عدالت خواهی و ظلم ستیزی می راند؟)  

فیلم "اخراجی ها 2" نیز در محور داستان خود ، به یکی از همین حماسه ها می پردازد. حماسه ای که هنوز سالهای چندانی از رویدادش سپری نشده و یادگارهایش هنوز بر ذهن و جان این مردم باقی است و نسل های بعد و بعدتر را نیز همراهی خواهد کرد. "اخراجی ها 2" نزدیکترین حماسه این سرزمین نقالی می کند و آن را با چاشنی طنز و مطابیه نیز همراه می سازد تا تلخی هایش نیز  به کام مخاطب شیرین و گوارا گردد. از همین روست که پس از سالها این مخاطب گریزان شده از سالن های سینمای ایران ، پا به پای فیلم و قهرمان هایش همراه می شود ، برایشان دست می زند ، به شوخی هایشان می خندد ، بر درنده خویی و ددمنشی دشمن بعثی لعنت می فرستد ، به یاد شهدایش اشک بر دیده می آورد و با سرودخوانی پایان فیلم ، هم آوا می شود.

او برای نخستین بار ، حضور رزمندگان را در اسارتگاههای رژیم صدام برپرده می بیند و اقسام چالش هایی که این رزمندگان را درگیر می ساخت ، نظاره می کند. او برای اولین بار بر پرده عریض سینما مشاهده می کند که در اوج جنگ و اشغال میهن توسط بیگانه چگونه گروهی با شعار دفاع از خلق ، به اعمال تروریستی روی آورده و با هواپیماربایی به آغوش بعثی ها پناه بردند. همان گروهی که امروز توسط مدعیان دمکراسی و حقوق بشر در دنیا از لیست تروریست ها خارج شده و در حالی که بنا به ادعای رهبران خود ، دهها هزار نفر از مردم این آب و خاک را آن هم در اوج تهاجم نظامی دشمن ، ترور کرده و به شهادت رسانده ، لقب "مقاومت مردم ایران" را از اربابان آمریکایی / اسراییلی اش دریافت می کند!

در فیلم "اخراجی ها 2" برای نخستین بار وجهه مردمی یک روحانی رزمنده و قدرت رهبری و هدایت گری اش (آنچه مکرر در تاریخ 200 ساله این کشور اتفاق افتاده ولی غالبا از نگاه سینما پنهان مانده است ) را در کادر دوربین قرار می دهد و همدلی تماشاگر ایرانی را با یکی از دیرپاترین سمبل های ملی و دینی اش برمی انگیزد.

نکته قابل تامل اینکه اغلب صحنه هایی که دوستان شبه روشنفکر معتقد بودند در فیلم به اصطلاح گل درشت بوده و زیادی است ، بیش از دیگر صحنه ها مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت و حتی احساسات مخاطبان را برانگیخت (مانند صحنه سرود خواندن که در بسیاری موارد همراهی تماشاگران در سالن های سینما را به بار آورد) و همین موضوع باردیگر نشان داد که قشر شبه روشنفکر ما تا چه اندازه از توده مردم دور است و نه تنها  قادر به درک روحیه و تفکر وی نیست و حتی نمی تواند اندکی در او تاثیر بگذارد بلکه غالبا پس از مدتی مغبون و افسرده و به اکراه همان می گوید که قبلا مردم گفته بودند .



کلمات کلیدی :

به بهانه شصت و دومین جشنواره فیلم کن

 

در کن خبری هست؟

 

 نیست!

 

 

 

 

 

گویی دوباره موسم جشنواره فیلم کن فرارسیده و تب و تاب این جشنواره متاسفانه برخی دست اندرکاران و مسئولین سینمایی ما را هم فرا گرفته است.تب و تابی که به جز خود آن شهر کوچک سواحل جنوب فرانسه (آن هم به مدد تبلیغات طراحان و تولید کنندگان انواع و اقسام مد لباس و لوازم آرایش و جواهرات)،در هیچ کجای دنیا مانند ایران مطرح نیست.همین الان می توانید سری به معتبرترین وب سایت های سینمایی جهان بزنید و ببینید واقعا این جشنواره موسمی در دنیای سینما تا چه حدی محل از اعراب دارد.

 جشنواره ای که بر خلاف آنچه ادعا داشته  و قرار بوده  که حامی سینمای مولف ارزشمند باشد،  در جستجوی صداهای مستقل فرهنگ های گوناگون برآید ، تجربه سینما به عنوان یک هنر( و نه صنعت) را در نظر بگیرد و دنیایی ایجاد کند که خودش را از درون نمایش فیلم هایش بشناساند (عین جملاتی است که مدیر این جشنواره امسال نیز در سایت رسمی آن بیان داشته) اما در طول تاریخ برگزاری خود (از 1946 تا امروز که شصت و دومین دوره اش برگزار می شود) علیرغم تلاشی که برخی دست اندرکارانش به خرج دادند ، در واقع بیشتر حاشیه ای برای سینمای صنعتی و تجاری آمریکا به شمار آمده است ، چنانچه از همان نخستین دوره و به کرات این فیلم ها ، ستاره ها و جنبه های مختلف سینمای هالیوود بوده که در این جشنواره مورد توجه قرار گرفته و به همین علت بسیاری از آثار درخشان تاریخ سینما و اساتید برجسته آن از کادر توجه این فستیوال به اصطلاح هنری به دور مانده اند.

 از همان دوره نخست که شاهدیم فیلم اسکاری "تعطیلات از دست رفته" (بیلی وایلدر) جایزه بزرگ را دریافت می کند تا کارتون "دامبو"(والت دیزنی) و "مهرویان زیگفیلد" (وینسنت مینه لی) در سال بعد تا فیلم  های اسکاری دیگر ؛ "همه چیز درباره ایو" (جوزف ال منکیه ویتس) و "مارتی" (دلبرت مان) و "پیانو" (جین کمپیون) و "پالپ فیکشن" (کوینتین تارانتینو) در سال های بعد تر و تا "ترغیب دوستانه" (ویلیام وایلر) و "مش"(رابرت آلتمن)  و "مکالمه" و "اینک آخرالزمان" (فرانسیس فورد کاپولا) و "راننده تاکسی"(مارتین اسکورسیزی) و "همه آن دوران جاز" (باب فاسی) و "ماموریت" (رولند جوفه) و "توحش در قلب" (دیوید لینچ) و "بارتون فینک" (برادران کوئن) و ...که همگی در سالهای دیگر و دیگر نخل طلا دریافت کردند.

البته در این بین تعداد متنابهی هم از سینماگران مولف جایزه دریافت داشته اند ولی از قضا اغلب فیلم های این گروه هم که مورد عنایت گردانندگان جشنواره کن قرار گرفته از جمله آثاری بوده اند که در مراسم اسکار هم جایزه دریافت داشته یا مورد توجه واقع شده اند  از جمله :"ارفه سیاه"(مارسل کامو )  ، "یک مرد ، یک زن"(کلود للوش) ، "زی" (کاستا گاوراس) ، "طبل حلبی" (فولکر شلندورف) ، "بازجویی از یک شهروند دور از سوءظن "(الیو پتری) ، "دروازه جهنم" (کیسوکه کینوشیتا) ، "شبح جنگجو" (آکیرا کوروساوا) ، "مرد آهنین"(آندری وایدا) ، "پله فاتح" (بیل آگوست) ، "سینما پارادیزو"(جوزپه تورناتوره) ،  و... و از فدریکو فلینی تنها فیلمی که ستایش می شود،"زندگی شیرین" است که اتفاقا در مراسم اسکار هم مورد عنایت قرار گرفت ( کاندیدای اسکار بهترین کارگردانی بود و اسکار بهترین طراحی لباس را هم برد) و از دیگر فیلم های مهم وی مثل "جولیتای ارواح" ، "جینجر و فرد" ، "رم " و... در لیست نخل های طلایی خبری نشد(در این باب گویا اسکاری ها جلوتر هستند ، چون  به 4 فیلم فلینی جایزه داده اند!) از اینگمار برگمان هم در این لیست خبری نیست ، همچنانکه از روبر برسون کبیر و حتی کریستف کیسلوفسکی که آنقدر سنگش را فرانسوی ها به سینه زدند  (بابت همین شرمندگی در پنجاهمین دوره جشنواره کن خواستند نخل طلای نخل طلاها را به برگمان اعطا نمایند که او حتی زحمت رفتن به کن را هم به خود نداد و عطایشان را به لقایشان بخشید!!) دراین باب هم اسکاری ها با 4 جایزه از هنری های کن پیش هستند !!! از کوروساوا هم تنها فیلم "شبح جنگجو"  یا "کاگه موشا" (که آنهم در مراسم اسکار ستایش شد ) نخل طلا گرفته و از سایر شاهکارهای  امپراطور در کارنامه کن نشانی به چشم نمی خورد (در این قسمت هم اسکاری ها جلوتر هستند و علاوه بر اسکار افتخاری ، چندین بار کوروساوا را حتی در لیست بهترین کارگردانان سال وارد کردند و به فیلم ها "راشومون" ، "هفت سامورایی " ، "درسوزالا" هم اسکار داده اند) و دیگر اینکه از فیلمسازان برجسته ای مثل ژان رنوار و یاساجیرو ازو و کارل تئودور درایر  و ساتیا جیت رای و کنجی میزوگوچی و چارلز چاپلین و رنه کلر و ژان پی یر ملویل و فرانسوا تروفو و ژان کوکتو و ...خیلی های دیگر  هم در بین نخل طلایی ها و دیگر جوایز جشنواره کن اثری دیده نمی شود.

جشنواره کن همواره در تیول کمپانی ها و موسسات بزرگ تجاری و تهیه کنندگان و ستارگان سینمای هالیوود بوده است ، همواره این گروهی از هنرپیشه های آمریکایی بوده اند که برگ برنده مدیران جشنواره کن برای جلب توجه رسانه ها و شرکت های تبلیغاتی و تبدیل سواحل کوزووات به بازار مکاره ای برای توریست ها و گردشگران خارجی به شمار آمده است. فرش قرمزی که در طول یازده روز برگزاری جشنواره ، در اغلب ساعات روز محل نمایش انواع و اقسام مدهای لباس و آرایش و جواهرات  شرکت های مشهور تجاری توسط بازیگران معروف است و مکان اصلی تجمع و توجه مهمانان و شرکت کنندگان و خبرنگاران  و عکاسان محسوب می شود و آنچه کمتر اهمیت دارد همان سالن های نمایش فیلم است و جلسات گفت و گوی مطبوعاتی . این درحالی است که در مراسم اسکار که اساسا هیچگاه ادعای هنری بودن نداشته و تبلیغات تجاری اش در صدر همه ادعاهای سینمایی قرار دارد ، در مقابل 4 ساعت و نیم مراسم  اصلی اهدای جوایز ،  فقط 2 ساعت برنامه فرش قرمز اجرا می شود. به همه اینها اضافه کنید که هیاهو و سرو صدای جشنواره کن  هم برای همین هنرپیشگان و ستاره های آمریکایی است که روی فرش قرمز ادا و اطوار درمی آورند و حاضرین هم برایشان سر و دست می شکنند . هنوز سال 2005 را از یاد نبرده ایم که چگونه روبرتو رودریگز با آن کلاه کابوی (برای تاکید بر فرهنگ آمریکایی)  و آن لبخند تحقیر کننده  همراه  عوامل فیلم "شهر گناه" همچون :"بروس ویلیس" و "میکی رورک" و "جسیکا آلبا" و "بنسیو دل تورو " و...ساعت ها روی آن فرش قرمز ، تمامی حضار را  مقابل سالن دوبوسی کن سرکار گذاشته بودند. یا جرج لوکاس با سربازان امپراطوری اش و دارت ویدر و ناتالی پورتمن و هیدن کریستنسن و سمیوئل جکسن و...چندین روز همه جشنواره کن را به تسخیر خود درآورده بودند و در کنار آنها کوین بیکن و کالین فرث و ول کیلمر و رابرت داونی جونیور و اسکارلت جوهانسن ( در این میان تنها چیزی که اهمیت نداشت مانور  عوامل فیلم برادران داردن بود که مثلا بهترین فیلم جشنواره شناخته شد  و بازیگران فیلم "لیمینگ" !!) ، همان گونه که سال قبلش  هم دار و دسته "شرک" اعم از غول سبز و خر پرحرف و پرنسس فیونا و .... همه توجهات را به خود  جلب کرده بودند. شاید از همین روست که مدیران جشنواره کن برخلاف همه قوانین و آینن نامه هایشان ، برای فیلم های آمریکایی حق وتو فرهنگی هم قائل می شوند و حتی اکران شده هایشان را هم در بخش مسابقه اصلی خود شرکت می دهند. (مدیر جشنواره کن در مصاحبه ای یکی از دلائل عدم انتخاب فیلم های ایرانی ، را اکران آثار قابل قبول سینمای ایران پیش از شرکت در قستیوال کن دانسته است) !!

 مثال بسیار است ؛ در همین جشنواره کن سال 2003 ، فقط برای اینکه فرش قرمز از حضور تام هنکس بی بهره نماند ، فیلم "قاتلین زن" را پس از اکران یک ماهه اش در سینمای دنیا به بخش مسابقه راه دادند و یا در سال 2005 همین اتفاق درمورد فیلم اکران شده "شهر گناه" پیش آمد که دو ماه پیش از نمایش در کن به نمایش عمومی درآمده بود .

نکته شگفت آورتر اینکه گردانندگان جشنواره کن علیرغم همه ادعاهایشان مبنی بر برگزاری هنری ترین جشنواره دنیا و اینکه  آخر  هنر سینما هستند ، اما هر سال تعدادی از تجاری ترین آثار سینمای هالیوود را در برنامه هایشان قرار می دهند که این مورد در  برخی موارد واقعا حیرت انگیز است ، مثلا در پنجاه و نهمین دوره ، دو فیلم "یونایتد 93" (پال گرین گرس)  که یک ماه پیش از جشنواره در سینماهای آمریکا اکران شده بود و "مردان ایکس: آخرین ایستگاه" ( برت راته نر ) ، انتقادهای زیادی را حتی در میان محافل سینمایی آمریکایی به همراه داشت و گویا گردانندگان کن با هزینه بسیاری آن را به جشنواره خود آورده اند..

این شگفتی درمورد ترکیب هیئت داوران (که قاعدتا بایستی اعضایش از بینش هنری در شان جشنواره کن برخوردار باشند) بیشتر می شود ، هنگامی که ملا دوره ای در میان هیئت داوران اصلی و در کنار فیلمسازانی مانند امیر کاستاریکا و انیس واردا ، به نام هایی مثل : "سلما هایک"( بازیگر مکزیکی الاصل) بر می خوریم  که اوج بازیگریش در فیلم "فریدا" بود  وگرنه جز آن پرش های بلند بالایش از روی ساختمان ها در "دسپرادو"  و "روزی روزگاری در مکزیک" ، ایفای نقش قابل توجهی از او به خاطر نداریم . کفه این ترازو در سالی دیگر  به نفع بازیگران تجاری بیشتر شده و برخلاف دوره هایی که همواره تعداد کارگردانان و فیلمنامه نویسان و نویسندگان  بر بازیگران می چربیدند ، از پنجاه و نهمین دوره به بعد ( همچنان که امسال نیز چنین است ) تعداد بازیگران تقریبا 60 درصد اعضای هیئت داوران را تشکیل می دهد . در کن پنجاه و نهم بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" (بازیگر نقش چندم برخی فیلم های آمریکایی مثل :ماتریکس و دراکولای برام استوکر و اشک های خورشید و بعضی فیلم های نه چندان معروف اروپایی ) ، هلنا بونهم کارتر ( که به جز فیلم های تلویزیونی اخیرا فقط در فیلم های تیم برتن ، نقش های حاشیه ای بازی می کند و یا به جای شخصیت های کارتونی صحبت می نماید) ، سمیوئل ال جکسن (که هنوز معروفترین کاراکترش ، "جولز" در فیلم "پالپ فیکشن " است و  به جز آن فقط  نقش های فیلم های پلیسی جنایی معمولی مثل "سه ایکس " و "مرد" و "مربی کارتر" و "اصلی" و "شفت" و...را از او به یاد داریم ) ، ژانگ زی ئی ( بازیگر تازه به دوران رسیده هنگ کنگی که فیلم های اخیر ژانگ ییمو معروفش کرد و در فیلم "خاطرات یک گیشا" نقش دوم را برعهده داشت) و تیم روث ( که برخلاف آنچه در بولتن جشنواره کن آمده ، در مقابل 56 فیلمی  که بازی کرده فقط یک فیلم غیر معروف" منطقه جنگی " را ساخته است و اصلا نمی توان وی را فیلمساز به حساب آورد ، بازی هایش هم تقریبا  در نقش های مکمل و کوچک بوده مانند آنچه در فیلم های "آب تیره " ، "تفنگدار" ، "سیاره میمون ها" ، "هتل میلیون دلاری" ، "پالپ فیکشن" ، "وتل" و "راب روی " داشت) و...

امسال نیز گل سرسبد بازیگران هیئت داوری کن ، ایزابل هوپر و رابین رایت پن هستند که به هرحال بازیگران مولفی به شمار نیامده و اغلب در آثار تجاری سینمای آمریکا ظاهر شده اند.

به این ترتیب ملاحظه می فرمایید هیچ بازیگر مولف و یا صاحب سبکی  ( حداقل در حد و حدود "کاترین دونوو" که زمانی در همین هیئت داوری حضور داشت ) در میان داوران چند سال اخیر کن دیده نمی شود و آنچه بیشتر به نظر اهمیت داشته ، چهره و عنوان تجاری بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" یا "سمیوئل ال جکسن " و یا ایزابل هوپر و رابین رایت پن بوده تا بازهم توجه هرچه بیشتر رسانه ها و عکاسان خبری به فستیوال کن جذب شود و نه بیشتر .

وجه دیگر جشنواره کن ، گرایشات سیاسی آن به بعد غالب سیاسی – ایدئولوژیک امروز دنیاست که از هر فستیوال دیگری بیشتر توی ذوق می زند! از افتتاح جشنواره کن 59 با فیلم پر سر و صدای "رمز داوینچی" و ادامه اش با فیلم های سیاسی "غذای آماده ملی" از ریچارد لینک لتر و "سوسمار" ساخته نانی مورتی و همچنین حضور فیلم به شدت تبلیغاتی "یونایتد 93" که درباره سرنوشت یکی از هواپیماهای ربوده شد جریان 11 سپتامبر 2001  بود ،  گرفته  که باج عیان مدیران جشنواره کن به سینمای پروپاگاندای آمریکا و نئو محافظه کاران حامی اش بود و  موجب شگفتی ناظران سینمایی دنیا گردید تا آگراندیسمان اثر متوسطی همچون "پرسپولیس" ( به دلیل وجه ضد انقلاب اسلامی آن ) و کشاندن سازنده آن به داوری دوره بعد !! (بدون هیچگونه سابقه سینمایی یا هنری !!!) و تا امسال که علاوه بر لارس فن تریر ( با فیلم "ضد مسیح") حتی تارانتینو نیز با فیلمی سیاسی ایدئولوژیک به جشنواره آمده است!!!!

شاید کم رنگ شدن حضور سینمای ایران در جشنواره کن را هم بتوان به همین سبک و سیاق ، بنا برملاحظات  روز دنیا تلقی کرد. چون به نظر نمی آید که سینمای ایران با سال های گذشته اش چندان تفاوت چشمگیری کرده باشد. این سینما نه در آن  زمانی که پوسترهایش از در و دیوار کن بالا می رفت و به اصطلاح پاویون داشت و هر سال هیئت های بلند پایه ای از آن ، بار و بندیل سفر می بستند و با پول بیت المال راهی مسافرت فرانسه می شدند ، شاهکارهای تاریخ سینما را همراه داشت و نه امروز که از درگاه این جشنواره فرانسوی – آمریکایی رانده شده ، ورشکسته است.به نظر می آیددوستان سینمایی چه از نوع مسئولینش و چه ازمدل سینماگرش ، به قول معروف روی دیوار مناسبی یادگاری ننوشته اند . آن روز که همه افتخارات و پیشرفت های سینما را منحصر کردند به حضور به اصطلاح بین المللی در هر جشنواره ای که در کوچه پس کوچه های روستاهای اروپا برگزار می شد و مرتبا هم آمار می دادند که امسال فلان تعداد فیلم ما جایزه جهانی گرفته اند!!!(بی خیال آنچه بر سینمای داخل می گذرد) و چشم ها را عمدا و یا سهوا بر نوع فیلم هایی که جایزه می گرفت ، بستند که نکند خدای نکرده به گوشه چشم فلانی بربخورد و بعضا هم شیفته وار و ساده لوحانه به منتقدان و کارشناسان خیرخواه داخلی طعنه می زدند که شما چه می فهمید ، اروپایی ها و گردانندگان کن که بیشتر از شما سرشان می شود و... فکر امروز را نمی کردند که وقتی بلیط شان نزد کاسبکاران چرخاننده بازی این گونه جشنواره ها  باطل شود  ، همان فیلم های به ظاهر هنری شان هم در نظر  انتخاب گران کن از کفر ابلیس بدتر قلمداد می شود. اصلا تفکر توطئه آمیز ندارم ، اما چه می شود کرد که وقتی وقیحانه نام دیرین "خلیج فارس" را حتی در معتبرترین فرهنگنامه ها و وب سایت هایشان تحریف می کنند  ، دیگر حذف فیلم هایی که از همان اول هم حضورشان در جشنواره کن زیر علامت سوال بود و هزار ملاحظه و رابطه و مسئله پیرامونشان وجود داشته  که مثل آب خوردن است.

می گویند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد . خدا را شکر که پنبه این داستان فیلم های جشنواره ای هم زده شد ، اگرچه چند سالی بود زمزمه هایی را می شنیدیم و شواهدی هم می دیدیم که دیگر سکه فیلم های جشنواره ای از رونق افتاده و به دوستان هم می گفتیم ولی متاسفانه گوش شنوایی نبود . فقط امیدوارم که این درس عبرتی برای علاقمندان به فیلم جشنواره ای باشد تا  دیگر  روی فرش قرمز کن یادگاری ننویسند.

 



کلمات کلیدی :

اسامی کامل بازیگران «مرد دوهزار چهره» مهران مدیری در نیمه اول

به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون فارس، مهران مدیری این روزها در لوکیشن اصلی سریال واقع در ولنجک مشغول تصویربرداری است و تا به حال حدود 8 قسمت از «مرد دو هزار چهره» توسط «احسان مظفری» مراحل تدوین خود را سپری کرده است.
بنابراین گزارش، در مجموعه تلویزیونی «مرد دوهزار چهره» مسعود شصت‌چی در پنج موقعیت جدید و احتمالا جذاب‌تر از سال گذشته قرار می‌گیرد.
تا به حال فقط دو موقعیت از این 5 موقعیت به تصویر کشیده شده و 35 بازیگر به شرح زیر جلوی دوربین مهران مدیری رفته اند:
مهران مدیری، بروز ارجمند، سپند امیرسلیمانی، دریا امینیان، سیامک انصاری، پژمان بازغی، مریم بخشی، رضا برزگر، بیژن بنفشه‌خواه، فلامک جنیدی، شقایق جودت، صدرالدین حجازی، نوید خداشناس، امید روحانی، بهاره ریاحی، سحر زکریا، امید زندگانی، محمود سالاروند، ژاله شعاری، الهام شعبانی، یوسف صیادی، قاسم طاهراحمدی، محمدهادی عطایی، رضا فیض نوروزی، پروین قائم مقامی، اکبر قدمی، امیرحسین کلانتری، عارف لرستانی، علی لک پوریان، محمدمجدزاده طباطبایی، کیهان ملکی، بیوک میرزایی، عباس نائی، فلور نظری، سام نوری و غلامرضا نیکخواه.
لیست عوامل مرد دوهزار چهره نیز به این شرح است:
تهیه کنندگان: مجید آقاگلیان، حمید آقاگلیان، کارگردان: مهران مدیری، دستیار اول و برنامه‌ریز: آلاله هاشمی، دستیاران: فرهاد عطویان، شایان احدی‌فر، علی بحرالعلوم، منشی صحنه:گلنوش انتظامی، نویسندگان: خشایار الوند، محراب قاسم خانی، امیرمهدی ژوله، گروه گریم: مهرداد شکرابی، پارمیس زند، محمود دهقانی، مریم نصرالهی، امیر عبدالهی، اعظم محسنی، صدابرداران: محمد حاتم نژاد، حمیدگرمابدری،
دستیاران صدا: حسام شاهین، محمدعلی مژده، تصویربرداران:منوچهر مظفری، سعید عباس اصفهانی، حسین ستوده،‌ دستیاران تصویر: کامران جمشیدیان، مهدی تهرانی، طراح صحنه و لباس: فروزان جلیلی‌فر، مدیر صحنه: حامد دباغ تفرشی، دستیاران صحنه:حجت علی اصغری آوینی، مهدی عسگری آستانه، ابراهیم یحیی‌زاده، اشکان عباس نژاد، دستیاران لباس: مریم رحمانی، زهرا صمدی دینانی، طراح نور: عبادالله به افروز، نورپرداز:عباس دهقان، دستیاران نور: حسین صحاف‌زاده، بهزاد به‌افروز، حامداوتادی، مدیر فنی: حسن مردانی، دستیاران فنی: محمدگلابی، محمد اسماعیلی، قطع تصاویر: جواد اصلانی، تدوین‌گر: احسان مظفری، مدیر روابط عمومی: وفا ملک زاده، مدیرتولید: عبدالرضا شهباززاده، جانشین تولید: علی رضایی، امور اداری: مینو شاکری، غزاله درگاهی، الهام مقدم، آزاده محمدی، حسابدار: اصغر قاسم‌خانی،
دستیارمالی: حسین امیری نژاد، سرپرست دوزندگان: اصغر حاجوی، دستیاران دوزندگان: جواد جراح لایق، جعفر همیار، اجرای دکور: رضا مفاخری، دستیاران دکور: مرتضی مفاخری، رضا شریعت‌زاده، مجید قربان‌زاده، شمس الدین عبدولی،‌ اکسسوار: خیرالله حسینی، دستیاران: حسین حسینی، سعید حسینی، تدارکات: سیدجواد لاجوری، حسین غریب، محمود رضا جوانشیر، احمد عاشوری، دستیار تدارکات: کریم عاشوری، زهرا جندقی راد، حمید سلیمانی، بهروز چلوییان، رمضان افتاده، مصطفی مصطفی‌لو، محمدعلوی، پشتیبانی: احمدقاسمی، داود صوفی، سیدعلی لاجوردی، آرمین جوانشیر، مرتضی شیرزادی، کامران مختاری، اسماعیل باقری، محمود وهابی، غلامرضا حداد روشن، عباس طارمی، احمد خداداد، محسن بداغی.



کلمات کلیدی :
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
  • بایگانی

  • یادداشت‌های بایگانی نشده