فروشگاه ایرانی

 
 
 
 
 
خرداد 1388 - خبر هایی از دنیایی بازیگران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خلاصه قسمت چهل و هشتم (48) سریال افسانه جومونگ

 خب یادتونه که جومانگ حسابی جو زده شده بود که باید برو بچ مهاجرین توی راه رو که دارن از سمت بویو به هان میرن نجات بده

موپالمو نفس نفس زنون از راه میرسه و بهش میگه وایسا که حاج خانوم گفته یه کلکی تو کاره،جومانگ هم بالاجبار صبر میکنه تا یومیول بیادش،این درست زمانیه که نارو داره به ظاهر مهاجرها رو منتقل میکنه به هان،

دائه سو که به تازگی مغزش رو اجاره داده با کل کل و دعوا از کاهن قصر میخواد کاری کنه تا بفهمه جومانگ کجاست،زنه میگه این کار من نیست،دائه سو میگه من نون مفت به کسی نمیدم،دارم نونتو میدم باید هر کاری میگم بکنی


خلاصه ،شاه هم که نمیتونه بشینه و ببینه جومانگ گیر میفته میخواد از قصر بره بیرون که نگهبانهای قصر جلوشو میگیرن و میگن دائه سو مارو میکشه،برگرد تو ،شر نشو!

یوهوا که این جریانات رو میبینه به دائه سواعتراض میکنه که همون موقع ملکه هم میاد میگه خیلی حرف نزن که تو خودت هم قاچاقی زنده هستی و شاه که مرحوم بشه انشالله شما رو هم روش دفن میکنیم


بالاخره مادمازل میرسه و به جومانگ میگه باباتو همینطوری و با همین کلک گرفتن تو د یگه گول نخور،جومانگ از جریان بی خبره تصمیم میگیره اول ماری و اون دوتا رو بفرسته تحقیق بعد به حرف یومیول گوش کنه

ماری و هیوپ و اویی میرن تو جنگل و دشت نگهبانی که میبنن به به،مهاجرا دارن میان و ارتش اهنی هم دنبال سرشونن


به جومانگ خبر میدن و جومانگ هم واسه حمله به اونا نقشه میکشه

اول از همه از شر اهنی ها خلاص میشن و بعد هم هوا که تاریک میشه کلک ارتش نارو رو میکنن،نارو گیج و تک و تنها مونده که جومانگ یه چند تا ناز شصت بهش نشون میده و میگه نمی کشمت تا بری به دائه سو بگی اگه بخواد ما رو نابود کنه پوستشو میکنیم



نارو با فلاکت برمیگرده و میگه شاهزاده روم سیاه،این جومانگ از قبل دست ما رو خونده بود




بقیه ی ماجرادرادامه ی مطلب ...



کلمات کلیدی : جومونگ، خلاصه، افاسنه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانوسر، سانسر

خلاصه قسمت پنجاه و پنجم سریال افسانه جومونگ

یونگ پو وقتی میشنوه جومونگ توی زندانه ناراحت میشه چون میدونه جومونگ میتونه واسش نفع داشته باشه اما از طرفی باورش نمیشه که باباش اینکارو کرده باشه برای همین میره زندان تابببینه واقعا اینطوری هست یا نه.

برای همین میره زندان و اونجا نگهبان ها نمیذارن وارد بشه
نخست وزیر از راه میرسه و میکه جومونگ دشمن بویو هست اگه تو هم باهاش حرف بزنی متهم به دادن اطلاعات به دشمن میشی
یونگ پو میترسه و کنار میره

 

جومونگ و بقیه توی زندون در حال نقشه کشیدنن که چطوری از اینجا در برن ،اویی و هیوپ داد و بیداد میکنن که یکیشون یه نی نشون میده و میگه توی این سه تا سوزن سمی هست..جومونگ میگه نگهش دار واسه روز مبادا

برادر ملکه که از این اوضاع خیلی ناراحته بهش دلداری میده و میگه سعی کن با نخست وزیر دست یکی کنی
ملکه میگه اون ادم نیست که همون موقع وزیر سر میرسه و میگه من هر کاری کردم واسه بویو بوده و الانم ضمانتتون رو پیش شاه کردم که از زندانی بودن در بیاین.
ملکه دهنش رو کج و کوج میکنه و میره زندان که تسو رو ببینه توی زندان تسو گریه میکنه و میگه ننه من هرطوری هست از اینجا میام بیرون
سوسونو و یون تابال با خفت برمیگردن گیه رو و عمه سوسونو اول یه تو گوشی به اون میزنه و بعد عهم دستور میده زندانیشون کنن
یونتابال ناراحت میشه و میگه یه روزی میاد که قدرت نداری و به من التماس میکنی
پسر عمه سوسونو از اون معذرت میخواد

 

همه به فکر میفتن که از جومونگ کمک بگیرن تا اینکه سایونگ بهشون میگه خیلی خودتون رو خسته نکنین که ا ون الان توی قصر زندانیه

شاه که حسابی زده به سیم اخر یوهوا و یه سویا رو به حضور نمیپذیره و اون دوتا دست از پا دراز تر بر میگردن
ملکه سر را ه اونا رو میبینه و با تمسخر به یوهوا میگه دیدی این شاهی که انقدر بهش اعتماد داشتی باهات چیکار کرد؟
یوهوا هم با دهن کجی میگه من میدونم که شاه تصمیم درستی میگیره

موپالمو و موسونگ که تازه فهمیدن چی شده تصمیم میگیرن هر طوری هست به قصر وارد بشن

 

برای همین موسونگ با یکی از سربازهای قدیمی حرف میزنه و به عنوان نگهبان وارد زندان میشه تا واسه جومونگ و بقیه غذا ببره

استاد چین که با یونگ پو به بوییواومده از اون میخواد هر چه زودتر جومانگ رو تحویلش بده تا بتونه بره پیش اامپراطور

 

شاه وقتی درخواست اونا رو میشنوه استاد رو میندازه بیرون و به یونگ پو هم میگه از این به بعد باید بری اصطبل تمیز کنی..

جومونگ وقتی موسونگ رو میبینه و میشنوه که یومیول رو دزدیدن به افراد دستور میده که امشب باید جیم شیم



کلمات کلیدی :

خلاصه قسمت 53 جومانگ قسمت پنجاه و سه

اگه خاطرتون باشه ژنرال هیوک واسه جنگ با ساجولدو راه افتاد و بین راه با جومونگ هم حرفهایی زد و تا میتونست از تسو بد گفت

جومونگ هم که اعتماد زیادی به کاهن پیدا کرده با اون مشور ت میکنه و قرار  میشه که جومونگ فعلا خودش رو درگیر نکنه
در ضمن کاهن به چومونگ هشدار میده که به قدرت رسیدن شاه واسه تو مایه ضرره و خیلی خودتو قاطی ماجرا نکن چون ممکنه شاه قصد کنه ارتش دامول رو هم از بین ببره!

 



تسو هم دستش تو حنا مونده تا ژنرال سر جومونگ رو براش بیاره ...



ژنرال تک تک فرمانده ها رو میکشه و خودش میشه رییس کل و با ارتش ساچولدو مبارزه میکنه
از اون طرف هم شاه توی قصر قیومت به پا میکنه و هر چی شورشیه میریزه تو قصر تا ترتیب تسو رو بدن
و اما بشنوید از نخست وزیر که واسه شاه شرط میذاره که اگه با هان دشمنی نکنی و دست از سر کچل جومونگ برداری منم کمکت میکنم دوباره شاه بشی



شاه ظاهرا قبول میکنه و دعوا ها شروع میشه
سولان هم مرتب یه سویا رو اذیت میکنه و یوهوا ازش میخواد مقاومت کنه


وزیر اعظم مخ همه وزیرهای دیگه رو میزنه و همه رو علیه تسو بسیج میکنه

شورش شروع میشه و شاه در مرکز شورش قرار میگیره...
ملکه و تسو و بقیه همه دستگیر میشن و شاه به خاطر زبون درازی های ملکه اونو زندانی میکنه و قرار میشه تا وقتی که اوضاع اروم بشه و مردم هم راضی بشن تسو زندانی بشه


و اما یونگ پو که بی خبر از همه جاست،وقتی میفهمه تو قصر چه خبره سر به کوچه و خیابون میذاره و از ترس باباش نمیدونه به کدوم چاله موش فرار کنه


صحنه روبرو شدن یوهواو جیغ زدن های ملکه دیدنیه


شاه از یوهوا و یه سویا بابت صبور بودنشون تشکر میکنه  و.میگه دیگه الان میتونیم جومانگ رو بیاریم پیش خودمون...



واما کارد بزنی خون ملکه در نمیاد و دل به این بسته که عموش ،ماگا از ساچولدو به کمکش میاد


یونگ پو اواره میشه و برای اینکه نشناسنش مجبور میشه لباس ادمهای عادی رو بپوشه


بازم شاه به تخت میشینه و همه وزیرا بهش ادای احترام میکنن.

شاه از اونا قول میگیره که دیگه نافرمانی نکنن


ژنرال هیوک از سفر برمیگرده و فرماندهان ساچولدو رو که دستگیر کرده به شاه نشون میده و میگه مجبور شده گاما رو بکشه

شاه فرماندهها رو می بخشه و اونا هم به شاه قول میدن بهش وفادار بمونن
اینم قیافه ملکه وقتی میشنوه عموش مرده و دیکه کسی به دادش نمیرسه

اویی میره به اردوگاه دامول و براشون خبر میبره که شاه چه دسته گلی اب داده و کنترل قصر دوباره دست خود گیوم واست همه خوشحال میشن...



سو سو نو واسه ملاقات شوهرش که سونگ یانگ انداختش زندان ،میره بازداشتگاه ! و با هم قول و قرار میذارن که سو سو نو زیاد کار نکنه تا بچشون به سلامت به دنیا بیاد  وحاکم گیه رو بشه


وقتی سو سو نو میفهمه تو قصر چه خبر شده به فکر میفته با شاه گیوم وا حرف بزنه بلکه بتونه شوهرش رو ازاد کنه
عمه سو سو نو که از ترس داره میمیره به فکر میفته نذاره سو سونو از اوضاع فعلی استفاده کنه ،از طرفی پسرش باهاش مخالفت میکنه و میگه میخوام از این به بعد واسه سو سو نو کار کنم


یونگ پو که یه پشه هم تو جیبش پشتک نمیزنه بعد از خوردن یه غذای مفصل و نداشتن پول یه کتک حسابی هم نوش جان میکنه و این درحالیه که سربازها در به در دنبالش میگردن

شاه جومونگ  رو به قصر احظار میکنه

اما کاهن وقتی میفهمه که شاه جومونگ رو احظار کرده میگه تو دیگه شاهزاده بویو نیستی که هر سازی بزنن تو برقصی
به فکر ارتشت باش ،جومونگ هم قبول میکنه


جومانگ وارد شهر میشه و مردم ازش استقبال میکنن


موقع دیدار با مادرش و همسرش ،جومونگ یه احترام کامل به مادرش میذاره

 

 و بعد هم راهی دیدن شاه میشه
تماام وزیرها صف میکشن....



کلمات کلیدی :

خلاصه قسمت پنجاه و ششم سریال افسانه جومونگ

توی قسمت قبل دیدین که سوسانو و باباش رو با خفت برگردوندن به گیه رو و عمه سو اونو مجبور میکنه که به یه سفر تجاری دیگه برهاز اونجایی که قحطی اومده و همه به گرسنگی افتادن(یادتون باشه که الان 3سال گذشته) سو میگه شمامسئله غذا رو به من بسپارین،میرم این ور اون ور و مشکل رو حل میکنم،باورنکنین چون تو کله ا ش داره نقشه های شیطانی میکشه

 

بله اینطوریه که سوسانو و باباش و سویونگ راه میفتن سمت اردوگاهی که اوتایی ساخته و در اون سرباز استخدام کردن و اموزش میدن
برو بچ به یون تابال میگن وقت حمله کردن به این کفتار پیر ،سونگ یانگه و اونم قبول میکنه توی راه برگشت سونگ یانگ به گیه رو اونو تکه تکه کنن

توی اردوگاه ارتش دامول،موپالمو سخت مشغوله تا بتونه لباس رزمی بسازه که تیر ازش رد نشه و بعد از ازمایش های زیاد بازم نمیتونه اینکارو انجام بده ، واسه همین میره پیش فرمانده جومونگ و باهاش درد دل میکنه و میگه من دیگه به دردت نمیخورم،جومونگ بهش دلداری میده و میگه تو گنجینه ارتش دامول هستی من منتظر میمنونم تا تو این زره رو بسازی(ایکون ادم های از خودگذشته و ایثار گر!)

جومونگ که الان دیگه بیشتر شبیه یه یاغی هست تا یه اصلاح طلب! به هر جا که میرسه حمله میکنه و فعلا که هر جا حمله کرده رو تسخیر کرده
سونگ یانگ توی هیون تو تا میتونه حاکم رو چاخان میکنه و پاچه خواری میکنه که حاکم بهش پیشنهاد میده واسه حمله به این جومونگ که الان دیگه مثل غده سرطانی شده باهم متحد بشن این پیرمرد خرفت هم قبول میکنه و راه میفته سمت خونه اش

کفتار پیرکه گورش رو گم میکنه سرباز حاکم واسش خبرمیاره که دامادت تسو و زنش سولان هنوز توی اون خراب شده موندن و دران میپوسن ،حاکم دلش میسوزه و تصمیم میگیره یه کاری بکنه

و اما به خاطر قحطی که سراسر مملکت رو گرفته از شاه گرفته تا وزرا،لباس سفید میپوشن و واسه مراسم های عجیب و غریب و بعضا بی فایده کاهن ماریونگ اماده میشن،شاه در این مدت اعلام میکنه هر کی مشروب بخوره پدرشو در میاره.

از اونجایی که یونگ پو این حرفا حالیش نیست از یه گوشه کناری گیر میاره و شروع میکنه به خوردن که افسر سونگ میاد دنبالش و میگه بیا که شاه کارت داره

این بدبخت هم نمیدونه چطوری دهنش رو پا ک کنه و تو ی راه همش “ها”میکنه توی صورت دستیارش و میگه ببین بو میده؟!!!!(ایکون غش)

خلاصه یونگ پو توی صف می ایسته و دایی اش میفهمه این از اون چیزا خورده .و لی صداشو در نمیاره
وزرا به شاه میگن که اوضاع ما خیلی خرابه و همین فردا پس فرداست که به گدایی بیفتیم،وزیر دربار میگه بهتره از هان کمک بگیریم که وزیر اعظم عصبانی میشه و میگه اونا همش به فکر اینن که روی ما سلطه پیدا کنن و این موقعیت واسه ما بده

اینجاست که ملکه به خاطر بی عرضگی شاه متلک ها میندازه و با دمش گردو میشکنه و میگه اگه بچم تسو اینجا بود اینطوری نمیشد واسه همین میره پیش شاه و میگه حالا که خودت مثلا شاه شدی چی شد؟ چه گلی زدی سر مملکت؟ بچه منو برگردون و شاه هم میگه تو خودت اینجااضافی هستی یالا برو بیرون که هر وقت لازم بشه میگم تسو بیادش

برای این که از تسو بی خبر نباشین:
تسو توی قلعه شرقی، آی به خودش میرسه،آی به خودش میرسه ،همش یا کوفت میخوره تا ملت رو میندازه به جون هم و خودش هم بهشون میخنده

بین سپاه قلعه یه قلدری پیدا میشه که تسو بهش دستور میده با بقیه افراد بجنگه تا قدرت اونو ببینه

طرف (که اسمش سخته و من از این به بعد بهش میگم بو!) باهمه میجنگه و اونا رو اوت میکنه و تسو از جنگاوری این بو خوشش میاد و استخدامش میکنه

 

سولان که از دیونه بازی های شوهرش خسته شده حسابی دستش میندازه و میگه یه کم از این جومونگ خان یاد بگیر ،همه دنیا رو گرفته و تو رو هم خواب برده ،بدبخت چندروز دیگه مردم بهت میخندن ،یا همین الان یه کاری میکنی یا من میرم خونه بابام

 

اینو داشته باشین فعلا

اوتایی و گروهش به سونگ یانگ حمله میکنن و تمام افرادش رو میکشن ،وقتی اوتایی میخواد کار سونگ یانگو تموم کنه یه نفر اونوو به شدت زخمی میکنه و به این ترتیب سونگ یانگ در میره و اوتایی هم توی بغل مباشر سویونگ مرحوم میشه..

 

سوسانو وقتی میفهمه بیوه شده اشک میریزه و دستور حمله به قصر گیه رو ،رو میده

خودش از دم در قصر درو میکن و میره جلو تا اینکه عمه و یانگ تاک رو گیر میندازن و یون تابال سرنوشت اونا رو به سوسانو واگذار میکنه،سو سانو که الان میفهمه درد بیکسی چه دردیه اونا رو میبخشه و میگه یه فرصت دیگه بهتون میدم ،بعد ازاین مراسم یوزارسیف گونه،جسد اوتایی رو میارن و سوسانو و بابای اوتایی بالای سرش زار میزنن


 

سونگ یانگ که مورچه گازش گرفته و واسه همین زورش گرفته دستور میده یه لشکر سرباز جمع کنن و برن پدر این سوسانو رو در بیارن

جسد اوتایی رو می سوزونن و سوسانو توی گیه رو تاجگذاری میکنه و میشه رییس سوسانو

یادتون باشه سوسانو الان دو تابچه قد و نیم قد داره که فقط دوبار توی این قسمت نشون داده شدن

توی اردوگاه ارتش دامول همه مشغول رایزنی و راهزنی هستن که یه دفعه جومونگ میبینه……

 

 

سوسانو عشق سابقش با ناز و ادا اومد،خشکش میزنه که این واسه چی اینجاست

سوسانو که میدونه به زودی بقیه ملل میخوان به گیه رو حمله کنن ،جومونگ رو چاخان میکنه و میگه تو الان قوی هستی و به یه جایی نیاز داری که ملت جدیدت رو بسازی بیاپیش ما که هم مکانش رو داریم هم ثروتشو

 

جومونگ میگه حالا خبرت میکنم

 

هیوپ و سویانگ که بعد از مدتها همدیگر رو دیدن حسابی از خجالت هم در میان و موقع خداحافظی که میشه جومونگ نگاهی به سو میندازه و اونا میرن

هیوپ به همه میگه که سوسانو بیوه شده،دل جومونگ میلرزه

توی اردوگاه دامول دو گروه دعواشون میشه که جومونگ باید قبول کنه یا نه

حزب ماری میگه که چون طرف سوسا نو هست باید جومونگ به گیه رو بره و حزب ماگول میگه ممکنه بعدا بینشون اختلاف بیفته و معلوم نشه رهبر گیه رو کیه

 

جومونگ دعوا رو تموم میکنه و میگه خودم تصمیم میگیرم

کاهن ها به جومونگ میگن که پیوستن به گیه رو برای اون مانعی نداره

توی قلعه شرقی از حاکم هیون تو برای تسو نامه میرسه و ازشون دعوت میکنه که به هیون تو برن

تسو و زنش هم از خدا خواسته راه میفتن

 

 

توی قصر یوهوا ،یوری پسر جومونگ رو بغل میکنه و این ور اون ور میره که ملکه بادیدن این مناظر آی اتیش میگیره،آی اتیش میگیره

 

یوهوا که میبینه حسود زیاده تصمیم میگیره هر چی زودتر یه سویا رو پیش جومونگ بفرسته

جومونگ هم برای اینکه ببینه اوضاع احوال کشورهای همسایه چطوره به هیون تو میره و به شکل ناشناسی جاسوسی رو با اویی شروع میکنه که یه دفعه میبینه تسو سروکله اش پیدا شد!



کلمات کلیدی :

عکس های دهکده سریال افسانه جومونگ



کلمات کلیدی :
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
  • بایگانی

  • یادداشت‌های بایگانی نشده