فروشگاه ایرانی

 
 
 
 
 
خرداد 1388 - خبر هایی از دنیایی بازیگران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خلاصه قسمت شصتم ( 60 ) سریال افسانه جومونگ

افراد جومانگ پسرعمه سوسانو رو می بینن و مخفیگاهشونو پیدا میکنن،پسر عمه دارویی رو که معلوم نیست اون موقع شب از کجا اورده به سویانگ میده،جومونگ با دیدن سوسانو هری دلش میریزه...



سونگ یانگ که نمیتونه بیشتر از این حقارت رو تحمل کنه تصمیم میگیره به گیه رو حمله کنه


بالاخره سوسانو به هوش میاد و از جومونگ بابت کمکش تشکر میکنه




چون اوضاعش خیلی وخیمه جومونگ پیشنهاد میکنه اون و سه تفنگدار حواس ارتش سانگ رو پرت کنن اینا هم یواشکی جیم بشن



یکی از سربازا سوسانو رو کول میکنه و به دستور جومانگ میرن گیه رو


جومونگ بهشون میگه تا من بهتون اوکی ندادم حمله نکنین


 



بالاخره یه جلسه میذارن و تو این جلسه ها هم جومونگ حرف خودشو به کرسی میشونه و میگه باید یه حمله اساسی به اینا بکنیم که ریششون کنده بشه ،اول ازهمه باید به حساب ارتش هان که دارن میان کمک اینا برسیم



سوسانو میرسه خونه و بیهوش و زار و نحیف میفته تو تخت و پزشک معالجه ش میکنه



 

برای خواندن متن کامل وبقیه ی ماجرابه ادامه ی مطلب مراجعه کنید ...



کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور

خلاصه قسمت پنجاه و چهارم ( 54 ) سریال افسانه جومونگ

ملکه به هر کلکی که هست کلفتش رو میفرسته زندان سراغ تسو تا ببینه اوضاع و احوال چطوریه
کلفته یه زیر میزی به نگهبانه میده و به هزار عشوه و ناز به تسو میگه که خبرداری جومونگ کباب شده اومده قصر؟





قیافه تسو بعد از شنیدن این خبراین شکلی میشه
ملکه وقتی می فهمه تسو از شنیدن این خبر چه حالی شده کلی اشک میریزه که ای وای که یه پسرم دیونه و خل و چل شد یکیش هم فراری





تسو هر چی تو زندان دادو بیداد میکنه نگهبان نمیذاره بیاد بیرون
جومونگ خصوصی شاه رو میبینه و شاه ازش میخواد ارتش دامول رو کنار بذاره

جومونگ با شک و تردید از پدرش مهلت میخواد تافکر کنه
و اما وزیر اعظم که الان به همه چی توی قصر مسلطه ژنرال رو خبر میکنه و واسه جون جومانگ نقشه میکشه








ژنرال واکنش نشون میده اما وزیر میگه یه ذره عاقل باش وبفهم!ارتش دامول واسه بویو خطر داره اگه لازم بشه باید این جومونگ رو سر به نیستش کنیم
جومونگ بی خبر از همه جا به یاد بابای خدا بیامرزش مییفته و بعد هم واسه دیدن مامان جونش راهی قصرش میشه
یومیول هم توی کلبه درویش وار خودش مشغول مکاشفه و مراقبه هست که یه دفعه حالی به حالی مشه
نوچه هاش میگن چه خبره؟؟ یومیول میگه که جون جومونگ در خطره
تا اینکه اون نوچه که از همه کوچکتره و به ظاهر قویتره میکه شما فعلا مراقب خودت باش که من سایه مرگ رو بالای سرت می بینم










جومونگ زن و مادرش رو می بینه،مامانش توی این هاگیر و اگیر میگه بچه ات چند روزه لگد میزنه!!

حتما یه پدر سوخته ای هست لنگه خودت و مثلا یه سویا هم از خجالت سرشو میندازه پایین!




و اما...
وزیر اعظم روی مخ شاه کار میکنه که یا از شر این جومونگ خلاص شو یا مجبورش کن اینجا بمونه ،شاه میگه من بهش پیشنهاد کردم باید ببینیم اون چی میگه

وزیر میگه هر چی شر هست زیر سر این یومیول کباب شده است من کلکش رو میکنم
یوهوا از جومونگ میخواد که الکی الکی خودش رو مسخره دست شاه نکنه و به هدف خودش و باباش فکر کنه
یه شب که کاهن مشغول اکتشافات سماوی هست هر چی ادمکشه به اردوگاه ارتش دامول حمله میکنه و اونو کت بسته می برن










موپالمو وقتی خبردار میشه راه میفته به سمت بویو تا به جومونگ خبر بده
همراهان جومونگ بی خبر از همه جا مشغول عیش و نوشند که ژنرال هیوک به افسر سونگ چی خبر  میده یه لحظه هم چشم از جومونگ و دار و دسته اش برندار
اون شب هیچکس نمیخوابه جومونگ هم حسابی فکر میکنه و فردا صبح به مادرش میگه که من می خوام روی هدفم بمونم و به ارزوی پدرم برسم








یونگ پوی اواره هم که گرسنه و تشنه تو خیابونها ول میگرده بالاخره دل رو میسپاره به دریا و تصمیم میگیره که بره قصر ،یا کشته میشه یا اینکه زنده میمونه
توی همین حین،سوسونو و باباش هم که میفهمن شاه دوباره به تخت نشسته میرن قصرتا بلکه اونو ببینند
اما وزیر اعظم نمیذاره و یونتابال به سو میگه که معلومه که الان تو قصرهمه جی زیر دست وزیر هست نه شاه
سو وفتی راه رفتن جومونگ با زنش رو می بینه اشک از چشمهاش سرازیر میشه









 

برای خواندن متن کامل وبقیه ماجرا  به ادامه مطلب مراجعه کنید ...


 

 



کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور، سریال

خلاصه قسمت پنجاه و پنجم ( 55 ) سریال افسانه جومونگ

یونگ پو وقتی میشنوه جومونگ توی زندانه ناراحت میشه چون میدونه جومونگ میتونه واسش نفع داشته باشه اما از طرفی باورش نمیشه که باباش اینکارو کرده باشه برای همین میره زندان تابببینه واقعا اینطوری هست یا نه.



برای همین میره زندان و اونجا نگهبان ها نمیذارن وارد بشه
نخست وزیر از راه میرسه و میکه جومونگ دشمن بویو هست اگه تو هم باهاش حرف بزنی متهم به دادن اطلاعات به دشمن میشی
یونگ پو میترسه و کنار میره










جومونگ و بقیه توی زندون در حال نقشه کشیدنن که چطوری از اینجا در برن ،اویی و هیوپ  داد و بیداد میکنن که یکیشون یه نی نشون میده و میگه توی این سه تا سوزن سمی هست..جومونگ میگه نگهش دار واسه روز مبادا


برادر ملکه که از این اوضاع خیلی ناراحته بهش دلداری میده و میگه سعی کن با نخست وزیر دست یکی کنی
ملکه میگه اون ادم نیست که همون موقع وزیر سر میرسه و میگه من هر کاری کردم واسه بویو بوده و الانم ضمانتتون رو پیش شاه کردم که از زندانی بودن در بیاین.
ملکه دهنش رو کج و کوج میکنه و میره زندان که تسو رو ببینه توی زندان تسو گریه میکنه و میگه ننه من هرطوری هست از اینجا میام بیرون
سوسونو و یون تابال با خفت برمیگردن گیه رو و عمه سوسونو اول یه تو گوشی به اون میزنه و بعد عهم دستور میده زندانیشون کنن
یونتابال ناراحت میشه و میگه یه روزی میاد که قدرت نداری و به من التماس میکنی
پسر عمه سوسونو از اون معذرت میخواد






همه به فکر میفتن که از جومونگ کمک بگیرن تا اینکه سایونگ بهشون میگه خیلی خودتون رو خسته نکنین که اون الان توی قصر زندانیه


شاه که حسابی زده به سیم اخر یوهوا و یه سویا رو به حضور نمیپذیره و اون دوتا دست از پا دراز تر بر میگردن
ملکه سر راه اونا رو میبینه و با تمسخر به یوهوا میگه دیدی این شاهی که انقدر بهش اعتماد داشتی باهات چیکار کرد؟
یوهوا هم با دهن کجی میگه من میدونم که شاه تصمیم درستی میگیره

موپالمو و موسونگ که تازه فهمیدن چی شده تصمیم میگیرن هر طوری هست به قصر وارد بشن





برای همین موسونگ با یکی از سربازهای قدیمی حرف میزنه و به عنوان نگهبان وارد زندان میشه تا واسه جومونگ و بقیه غذا ببره


استاد چین که با یونگ پو به بوییواومده از اون میخواد هر چه زودتر جومانگ رو تحویلش بده تا بتونه بره پیش اامپراطور





برای خواندن متن کامل وبقیه ماجرا  به ادامه مطلب مراجعه کنید ...



کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور

خلاصه قسمت پنجاه و ششم ( 56 ) سریال افسانه

توی قسمت قبل دیدین که سوسانو و باباش رو با خفت برگردوندن به گیه رو و عمه سو اونو مجبور میکنه که به یه سفر تجاری دیگه بره





از اونجایی که قحطی اومده و همه به گرسنگی افتادن(یادتون باشه که الان 3سال گذشته) سو میگه شمامسئله غذا رو به من بسپارین،میرم این ور اون ور و مشکل رو حل میکنم،باورنکنین چون تو کله ا ش داره نقشه های شیطانی میکشه



بله اینطوریه که سوسانو و باباش و سویونگ راه میفتن سمت اردوگاهی که اوتایی ساخته و در اون سرباز استخدام کردن و اموزش میدن
برو بچ به یون تابال میگن وقت حمله کردن به این کفتار پیر ،سونگ یانگه و اونم قبول میکنه توی راه برگشت سونگ یانگ به گیه رو اونو تکه تکه کنن




توی اردوگاه ارتش دامول،موپالمو سخت مشغوله تا بتونه لباس رزمی بسازه که تیر ازش رد نشه و بعد از ازمایش های زیاد بازم نمیتونه اینکارو انجام بده ، واسه همین میره پیش فرمانده جومونگ و باهاش درد دل میکنه و میگه من دیگه به دردت نمیخورم، جومونگ بهش دلداری میده و میگه تو گنجینه ارتش دامول هستی من منتظر میمنونم تا تو این زره رو بسازی ( ایکون ادم های از خودگذشته و ایثار گر! )



جومونگ که الان دیگه بیشتر شبیه یه یاغی هست تا یه اصلاح طلب! به هر جا که میرسه حمله میکنه و فعلا که هر جا حمله کرده رو تسخیر کرده
سونگ یانگ توی هیون تو تا میتونه حاکم رو چاخان میکنه و پاچه خواری میکنه که حاکم بهش پیشنهاد میده واسه حمله به این جومونگ که الان دیگه مثل غده سرطانی شده باهم متحد بشن این پیرمرد خرفت هم قبول میکنه و راه میفته سمت خونه اش




کفتار پیرکه گورش رو گم میکنه سرباز حاکم واسش خبرمیاره که دامادت تسو و زنش سولان هنوز توی اون خراب شده موندن و دران میپوسن ،حاکم دلش میسوزه و تصمیم میگیره یه کاری بکنه



و اما به خاطر قحطی که سراسر مملکت رو گرفته از شاه گرفته تا وزرا،لباس سفید میپوشن و واسه مراسم های عجیب و  غریب و بعضا بی فایده کاهن ماریونگ اماده میشن،شاه در این مدت اعلام میکنه هر کی مشروب بخوره پدرشو در میاره.



از اونجایی که یونگ پو این حرفا حالیش نیست از یه گوشه کناری گیر میاره و شروع میکنه به خوردن که افسر سونگ میاد دنبالش و میگه بیا که شاه کارت داره



این بدبخت هم نمیدونه چطوری دهنش رو پا ک کنه و تو ی راه همش "ها"میکنه توی صورت دستیارش و میگه ببین بو میده؟!!!!(ایکون غش)




خلاصه یونگ پو توی صف می ایسته و دایی اش میفهمه این از اون چیزا خورده .ولی صداشو در نمیاره
وزرا به شاه میگن که اوضاع ما خیلی خرابه و همین فردا پس فرداست که به گدایی بیفتیم،وزیر دربار میگه بهتره از هان کمک بگیریم که وزیر اعظم عصبانی میشه و میگه اونا همش به فکر اینن که روی ما سلطه پیدا کنن و این موقعیت واسه ما بده




اینجاست که ملکه به خاطر بی عرضگی شاه متلک ها میندازه و با دمش گردو میشکنه و میگه  اگه بچم تسو اینجا بود اینطوری نمیشد واسه همین میره پیش شاه و میگه حالا که خودت مثلا شاه شدی چی شد؟ چه گلی زدی سر مملکت؟ بچه منو برگردون و شاه هم میگه تو خودت اینجااضافی هستی یالا برو بیرون که هر وقت لازم بشه میگم تسو بیادش



برای این که از تسو بی خبر نباشین:
تسو توی قلعه شرقی، آی به خودش میرسه،آی به خودش میرسه ،همش یا کوفت میخوره تا ملت رو میندازه به جون هم و خودش هم بهشون میخنده



 


برای خواندن متن کامل وبقیه ماجرا  به ادامه مطلب مراجعه کنید ...




کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور، سریال

خلاصه قسمت پنجاه و هفتم ( 57 ) سریال افسانه جومونگ

دیدیم که جومونگ و اویی  ، ورود تسو به هیون تو رو دیدن و حس فضولی اونا رو کشت تا بفهمن تسو توی هیون تو چی کار داره


تسو وارد قصر هیون تو میشه و پدر زنش یه استقبال گرمی ازش می کنه و به سولان میگه رنگت پریده بابا ،


اونم میگه ماله خورشت دل ضعفه ای هست که خوردم ، چیزی نسیت خوب میشه


تسه وارد قصر میشه و فرماندار کم کم نیات پلیدش رو رو می کنه و همه چی برای محک زدن تسو آماده می شه فرماندار به تسو خبر میده که سوسانو تونسته گیر رو تصرف کنه و ما باید هر طوری که هست به جولبون فلک زده حمله کنیم تا بلکه این ابروی از دست رفته برگرده


 





 


واسه همین تو باید با من و ارتش هان یکی بشی و توی جنگ شرکت کنی


 سولان کلی قربون صدقه باباش میره که دیگه فکر بهتر از این نمیشه و بابام  ایکیو سان هست و از این حرفا


تسو مدام فکر می کنه و قدم اهسته میزنه که چی کار کنم و چکار نکم که سولان بهش میگه از این فرصتی که ددی من بهت داده استفاده کن وگرنه بیچاره میشی


تسو میگه من بلا نسبت شاهزاده بویو هستم و واسه ما قباهت داره که بخواهیم توی ارتش هان فرمانده بشیم  دختره میگه اگه کغزت به اندازه نخود نبود می فهمیدی که بویو و شاه بویو تو رو ول کردن


تسو بعد کلی فکر به این نتیجه می رسه که نمی تونه به بویو خیانت کنه و به فرماندار هم اعلام می کنه این تن بمیره بیخیال ما شو


 


 



 

برای خواندن متن کامل وبقیه ماجرا  به ادامه مطلب مراجعه کنید ...



کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور
<      1   2   3   4   5   >>   >
  • بایگانی

  • یادداشت‌های بایگانی نشده