فروشگاه ایرانی

 
 
 
 
 
سانسور - خبر هایی از دنیایی بازیگران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خلاصه قسمت پنجاه و پنجم ( 55 ) سریال افسانه جومونگ

یونگ پو وقتی میشنوه جومونگ توی زندانه ناراحت میشه چون میدونه جومونگ میتونه واسش نفع داشته باشه اما از طرفی باورش نمیشه که باباش اینکارو کرده باشه برای همین میره زندان تابببینه واقعا اینطوری هست یا نه.



برای همین میره زندان و اونجا نگهبان ها نمیذارن وارد بشه
نخست وزیر از راه میرسه و میکه جومونگ دشمن بویو هست اگه تو هم باهاش حرف بزنی متهم به دادن اطلاعات به دشمن میشی
یونگ پو میترسه و کنار میره










جومونگ و بقیه توی زندون در حال نقشه کشیدنن که چطوری از اینجا در برن ،اویی و هیوپ  داد و بیداد میکنن که یکیشون یه نی نشون میده و میگه توی این سه تا سوزن سمی هست..جومونگ میگه نگهش دار واسه روز مبادا


برادر ملکه که از این اوضاع خیلی ناراحته بهش دلداری میده و میگه سعی کن با نخست وزیر دست یکی کنی
ملکه میگه اون ادم نیست که همون موقع وزیر سر میرسه و میگه من هر کاری کردم واسه بویو بوده و الانم ضمانتتون رو پیش شاه کردم که از زندانی بودن در بیاین.
ملکه دهنش رو کج و کوج میکنه و میره زندان که تسو رو ببینه توی زندان تسو گریه میکنه و میگه ننه من هرطوری هست از اینجا میام بیرون
سوسونو و یون تابال با خفت برمیگردن گیه رو و عمه سوسونو اول یه تو گوشی به اون میزنه و بعد عهم دستور میده زندانیشون کنن
یونتابال ناراحت میشه و میگه یه روزی میاد که قدرت نداری و به من التماس میکنی
پسر عمه سوسونو از اون معذرت میخواد






همه به فکر میفتن که از جومونگ کمک بگیرن تا اینکه سایونگ بهشون میگه خیلی خودتون رو خسته نکنین که اون الان توی قصر زندانیه


شاه که حسابی زده به سیم اخر یوهوا و یه سویا رو به حضور نمیپذیره و اون دوتا دست از پا دراز تر بر میگردن
ملکه سر راه اونا رو میبینه و با تمسخر به یوهوا میگه دیدی این شاهی که انقدر بهش اعتماد داشتی باهات چیکار کرد؟
یوهوا هم با دهن کجی میگه من میدونم که شاه تصمیم درستی میگیره

موپالمو و موسونگ که تازه فهمیدن چی شده تصمیم میگیرن هر طوری هست به قصر وارد بشن





برای همین موسونگ با یکی از سربازهای قدیمی حرف میزنه و به عنوان نگهبان وارد زندان میشه تا واسه جومونگ و بقیه غذا ببره


استاد چین که با یونگ پو به بوییواومده از اون میخواد هر چه زودتر جومانگ رو تحویلش بده تا بتونه بره پیش اامپراطور





برای خواندن متن کامل وبقیه ماجرا  به ادامه مطلب مراجعه کنید ...



کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور

خلاصه قسمت پنجاه و ششم ( 56 ) سریال افسانه

توی قسمت قبل دیدین که سوسانو و باباش رو با خفت برگردوندن به گیه رو و عمه سو اونو مجبور میکنه که به یه سفر تجاری دیگه بره





از اونجایی که قحطی اومده و همه به گرسنگی افتادن(یادتون باشه که الان 3سال گذشته) سو میگه شمامسئله غذا رو به من بسپارین،میرم این ور اون ور و مشکل رو حل میکنم،باورنکنین چون تو کله ا ش داره نقشه های شیطانی میکشه



بله اینطوریه که سوسانو و باباش و سویونگ راه میفتن سمت اردوگاهی که اوتایی ساخته و در اون سرباز استخدام کردن و اموزش میدن
برو بچ به یون تابال میگن وقت حمله کردن به این کفتار پیر ،سونگ یانگه و اونم قبول میکنه توی راه برگشت سونگ یانگ به گیه رو اونو تکه تکه کنن




توی اردوگاه ارتش دامول،موپالمو سخت مشغوله تا بتونه لباس رزمی بسازه که تیر ازش رد نشه و بعد از ازمایش های زیاد بازم نمیتونه اینکارو انجام بده ، واسه همین میره پیش فرمانده جومونگ و باهاش درد دل میکنه و میگه من دیگه به دردت نمیخورم، جومونگ بهش دلداری میده و میگه تو گنجینه ارتش دامول هستی من منتظر میمنونم تا تو این زره رو بسازی ( ایکون ادم های از خودگذشته و ایثار گر! )



جومونگ که الان دیگه بیشتر شبیه یه یاغی هست تا یه اصلاح طلب! به هر جا که میرسه حمله میکنه و فعلا که هر جا حمله کرده رو تسخیر کرده
سونگ یانگ توی هیون تو تا میتونه حاکم رو چاخان میکنه و پاچه خواری میکنه که حاکم بهش پیشنهاد میده واسه حمله به این جومونگ که الان دیگه مثل غده سرطانی شده باهم متحد بشن این پیرمرد خرفت هم قبول میکنه و راه میفته سمت خونه اش




کفتار پیرکه گورش رو گم میکنه سرباز حاکم واسش خبرمیاره که دامادت تسو و زنش سولان هنوز توی اون خراب شده موندن و دران میپوسن ،حاکم دلش میسوزه و تصمیم میگیره یه کاری بکنه



و اما به خاطر قحطی که سراسر مملکت رو گرفته از شاه گرفته تا وزرا،لباس سفید میپوشن و واسه مراسم های عجیب و  غریب و بعضا بی فایده کاهن ماریونگ اماده میشن،شاه در این مدت اعلام میکنه هر کی مشروب بخوره پدرشو در میاره.



از اونجایی که یونگ پو این حرفا حالیش نیست از یه گوشه کناری گیر میاره و شروع میکنه به خوردن که افسر سونگ میاد دنبالش و میگه بیا که شاه کارت داره



این بدبخت هم نمیدونه چطوری دهنش رو پا ک کنه و تو ی راه همش "ها"میکنه توی صورت دستیارش و میگه ببین بو میده؟!!!!(ایکون غش)




خلاصه یونگ پو توی صف می ایسته و دایی اش میفهمه این از اون چیزا خورده .ولی صداشو در نمیاره
وزرا به شاه میگن که اوضاع ما خیلی خرابه و همین فردا پس فرداست که به گدایی بیفتیم،وزیر دربار میگه بهتره از هان کمک بگیریم که وزیر اعظم عصبانی میشه و میگه اونا همش به فکر اینن که روی ما سلطه پیدا کنن و این موقعیت واسه ما بده




اینجاست که ملکه به خاطر بی عرضگی شاه متلک ها میندازه و با دمش گردو میشکنه و میگه  اگه بچم تسو اینجا بود اینطوری نمیشد واسه همین میره پیش شاه و میگه حالا که خودت مثلا شاه شدی چی شد؟ چه گلی زدی سر مملکت؟ بچه منو برگردون و شاه هم میگه تو خودت اینجااضافی هستی یالا برو بیرون که هر وقت لازم بشه میگم تسو بیادش



برای این که از تسو بی خبر نباشین:
تسو توی قلعه شرقی، آی به خودش میرسه،آی به خودش میرسه ،همش یا کوفت میخوره تا ملت رو میندازه به جون هم و خودش هم بهشون میخنده



 


برای خواندن متن کامل وبقیه ماجرا  به ادامه مطلب مراجعه کنید ...




کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور، سریال

خلاصه قسمت پنجاه و هفتم ( 57 ) سریال افسانه جومونگ

دیدیم که جومونگ و اویی  ، ورود تسو به هیون تو رو دیدن و حس فضولی اونا رو کشت تا بفهمن تسو توی هیون تو چی کار داره


تسو وارد قصر هیون تو میشه و پدر زنش یه استقبال گرمی ازش می کنه و به سولان میگه رنگت پریده بابا ،


اونم میگه ماله خورشت دل ضعفه ای هست که خوردم ، چیزی نسیت خوب میشه


تسه وارد قصر میشه و فرماندار کم کم نیات پلیدش رو رو می کنه و همه چی برای محک زدن تسو آماده می شه فرماندار به تسو خبر میده که سوسانو تونسته گیر رو تصرف کنه و ما باید هر طوری که هست به جولبون فلک زده حمله کنیم تا بلکه این ابروی از دست رفته برگرده


 





 


واسه همین تو باید با من و ارتش هان یکی بشی و توی جنگ شرکت کنی


 سولان کلی قربون صدقه باباش میره که دیگه فکر بهتر از این نمیشه و بابام  ایکیو سان هست و از این حرفا


تسو مدام فکر می کنه و قدم اهسته میزنه که چی کار کنم و چکار نکم که سولان بهش میگه از این فرصتی که ددی من بهت داده استفاده کن وگرنه بیچاره میشی


تسو میگه من بلا نسبت شاهزاده بویو هستم و واسه ما قباهت داره که بخواهیم توی ارتش هان فرمانده بشیم  دختره میگه اگه کغزت به اندازه نخود نبود می فهمیدی که بویو و شاه بویو تو رو ول کردن


تسو بعد کلی فکر به این نتیجه می رسه که نمی تونه به بویو خیانت کنه و به فرماندار هم اعلام می کنه این تن بمیره بیخیال ما شو


 


 



 

برای خواندن متن کامل وبقیه ماجرا  به ادامه مطلب مراجعه کنید ...



کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور

خلاصه قسمت پنجاه و نهم ( 59 ) سریال افسانه جومونگ

دیدین که دم دروازه جلوی کاروان رو گرفتن و نزدیک بود سر سوسانو به باد بره

ولی هر طوری هست اونجا رو با خوش شانسی رد میکنن که توی ده،یکی از فرمانده ها به زور جلوشون رو



 میگیره و میگه تا تک تک این خمره ها رو نگاه نکنم نمیذارم برید



سایونگ که توی حقه بازی نظیر نداره ،میگه این یه کیسه رو بگیرو بذار ما کاسبیمون روبکنیم ،




اگه بچه خوبی باشی یه کیسه دیگه هم امشب بهت میدم


طرف تا پول می بینه خفه میشه و میذاره اینا رد شن



قلب سوسانو از سینه ش کنده میشه و میفته کف پاش ولی به خیر میگذره و


 وقتی از مهلکه دور میشن ،سوسانو رو از خمره میارن بیرون




سوسانو یه کیسه به پسرعمه اش میده و میگه اینا رو با شراب مخلوط کن،پسره


میگه اگه اینو بخورن می میرن ،اون وقت میفهمن بهشون حمله کردیم


سو میگه نترس اینو بخورن نمیمیرن،فقط مست و ملنگ میشن




اگه یادتون باشه توی قسمت قبل ،بو از طرف تسو کچل ماموریت گرفت که پشت سر


 جومونگ راه بیفته و کارهای اونو گزارش بده



ارتش دامول یه جایی وسط یه بیابون اردو میزنن و اینا هم از دور زاغشونو چوب میزنن


وسط اردوگاه هم از جومونگ بگیر تا سربازهای اشخور ،دور هم جمع شدن و اون وسط





 هم هیوپ با موگول کشتی میگیرن و هیوپ برنده میشه و کرکری میخونه که هر کی بتونه منو


شکست بده بهش پول میدم


همه هندونه میذارن زیر بغل جومونگ و میگن تو برو کشتی بگیر



جومونگ هم سر شمشیری که موپالمو براش ساخته شرط میبنده و اخرش هم ابرو ریزی میکنه و می بازه



بو که بین ارتش دامول نفوذ کرده و این صحنه ها رو می بینه ،به سربازش میگه من


 تا الان همچین فرمانده ای ندیده بودم



از اونجایی که ارتش دامول میخواد برای کمک به سوسانو بره


 همه به مشورت مشغول میشن که از کدوم راه برن بهتره،از سمت بویو که نمیتونن لشکر


 بکشن ،برای همین جومونگ پیشنهاد میده از سمت تپه ها برن



 

برای خواندن متن کامل وبقیه ماجرا  به ادامه مطلب مراجعه کنید ...



کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور

خلاصه قسمت شصتم ( 60 ) سریال افسانه جومونگ

افراد جومانگ پسرعمه سوسانو رو می بینن و مخفیگاهشونو پیدا میکنن،پسر عمه دارویی رو که معلوم نیست اون موقع شب از کجا اورده به سویانگ میده،جومونگ با دیدن سوسانو هری دلش میریزه...



سونگ یانگ که نمیتونه بیشتر از این حقارت رو تحمل کنه تصمیم میگیره به گیه رو حمله کنه


بالاخره سوسانو به هوش میاد و از جومونگ بابت کمکش تشکر میکنه




چون اوضاعش خیلی وخیمه جومونگ پیشنهاد میکنه اون و سه تفنگدار حواس ارتش سانگ رو پرت کنن اینا هم یواشکی جیم بشن



یکی از سربازا سوسانو رو کول میکنه و به دستور جومانگ میرن گیه رو


جومونگ بهشون میگه تا من بهتون اوکی ندادم حمله نکنین


 



بالاخره یه جلسه میذارن و تو این جلسه ها هم جومونگ حرف خودشو به کرسی میشونه و میگه باید یه حمله اساسی به اینا بکنیم که ریششون کنده بشه ،اول ازهمه باید به حساب ارتش هان که دارن میان کمک اینا برسیم



سوسانو میرسه خونه و بیهوش و زار و نحیف میفته تو تخت و پزشک معالجه ش میکنه



 

برای خواندن متن کامل وبقیه ی ماجرابه ادامه ی مطلب مراجعه کنید ...



کلمات کلیدی : افسانه، جومونگ، خلاصه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانسر، سانسور
<      1   2      
  • بایگانی

  • یادداشت‌های بایگانی نشده