خلا صه قسمت چهل و نهم ( 49 ) افسانه جومونگ
نوشته شده به وسیله ی بازیگر در تاریخ 88/3/15:: 4:11 صبح
وقتی که جومانگ سرش به حمله به جای دیگه ، گرمه موپالمو و موسانگ و اویی و ماری برای حمله به بویو نقشه میکشن، موسانگ گیر میده که منم میخوام بیام که ماری و اویی بهش میگن اونجا بچه بازی نیست که ! مما میخوایم بهترین افرادمونو ببریم تو همین جا باش از مهد کودکت غیبت نکن!
یوهوا که خیلی نگران اومدنه جومانگه ،از دکتر قصر کمک میخواد اونم میگه یه زقنبودی کوفتی میدم این کلفتت بخوره که مثل مرده ها بشه ،بعد که میندازنش بیرون بره به جومانگ خبر بده
جومانگ هم بی خبر از همه جا در پی تدارکات واسه حمله به یه قبیله ست
سولان هم که منتظر فرصته تا میخشو محکم کنه و سوار دائه سو بشه ،میگه تا دیر نشده کلک این ننه جومانگ وباباتو بکن و خودت بشین سر جاش!
دائه سو بهش برمیخوره و ناراحت میشه و با داد و بیداد ول میکنه میره بیرون
دختره واسه ددی محترمش یه نامه مینویسه که اگه جومانگ تا غروب روز پانزدهم نیادش ننه اش و زنش کشته میشن
شاه که نمیدونه باید چیکار کنه و حسابی رشته امور از دستش در رفته که رفته،با ملکه حرف میزنه و سعی میکنه با چاخان کردنش ،کارها رو راست و ریس کنه ،میگه من از سلطنت میرم کنا ر تو هم در عوض به دائه سو بگو به یوهوا و یه سویا کار نداشته باشه
ملکه میگه انگار خوشحالی خفه ات کرده؟ تو همین الانشم هیچ مقامی نداری و اگه من دستور بدم همین الان دائه سو سرجای تو میشینه!
جومانگ و دسته توی گشت زنیشون یه سرباز بویو رو که نامه سولان رو به هیون تو میبرده میبینن و جومانگ تازه میفهمه که چه بلایی داره سر مادر و زنش میاد
اولین کاری که میکنه اینکه یه چند تا داد محترمانه سر کاهن و موپالمو میزنه و راه میفته که ماری رو پیدا کنه تا پوست از سرش بکنه
برای خواندن متن کامل وبقیه ماجرا به ادامه مطلب مراجعه کنید ...
کلمات کلیدی : جومونگ، خلاصه، افاسنه، سوسانو، هیوبو، دامول، سانوسر، سانسر