به بهانه راشومون
نوشته شده به وسیله ی بازیگر در تاریخ 88/5/22:: 7:4 صبح
نمایی از فیلم راشومون
راشومون نام این معبد مخروبه است.
بیش از سی و چند فیلم در بخش فرهنگی هنری خانه ما آماده اکرانند.
ولی این هیچ منافاتی ندارد با اینکه وقتی به بخش فرهنگی هنری شهر، یعنی سی دی فروش های کنار پیادهرو، عرضه کننده اکران روز نیویورک میرسی، چمباتمه نزنی و توی کارتون آنان شروع به ورق زدن نکنی و با انتخاب ده سی دی که یکی هم جایزه میگیری، و می شود یازده سی دی از جایت بلند نشوی.
به خانه می آیی و تو می مانی و بیش از چهل و چند تا فیلم آماده اکران.
....... امروز باید مسیرم را کج کنم. چون توی آن کارتون هنوز بودند فیلمهایی که میخواستم. فیلمهایی که دکوپاژ شده به یادم هستند. هیچ اشکالی هم ندارد. یک گوشه ای در کنارم باشند، بهتر است. دلیلی ندارد که ببینمشان. دارد؟
مسیرم کج شد. مسیرم را کج کردم. درگوشهای از پیادهرویی دیگر، کسی دیگر، با آرشیوی از سینماتک پاریس منتظرم بود. راشومون، آمارکورد، تریستانا، توهم بزرگ، ...........
***
و اما راشومون:
شخصی به قتل میرسد. واقعه از دید سه نفر در دادگاه تعریف میشود. قاتل؟ همسر مقتول و خود مقتول. در سه شکل مختلف. حتا بیان آن از طرف هیزم شکنی که در ابتدای فیلم جسد را میبیند و به پلیس خبر میدهد نیز کمکی به حل معما نمیکند.
راشومون اولین فیلم کورساوا است که از جانب سینمای آسیا، سینمای ژاپن و آکیراکوروساوا روانه غرب شد. کوروساوایی که به حق یکی از فرزندان خلف سینما در همه دورانهاست.
راشومون یک تابلوست. گاه رئال است و گاه نیست. از آن دسته فیلمهای است که دلت نمیخواهد تمام شود. دلت نمیخواهد گره پیچیده آن برایت باز شود و نمی شود.
با این که تمامی دست اندرکاران فیلم از بازیگران، در راس آنها توشیرومیفونه کبیر، گرفته تا فیلم بردار و نور پرداز و .... هر کدام در جای خودشان و به بهترین شکلی از عهده این کار برآمده اند ولی در نهایت این سناریو است که تسلط خود را بر همه دیکته میکند. سناریویی تو در تو و پیچیده. با دیالوگهایی که اینجا و آنجا بیننده را میخ کوب میکند.
نوشتن در باره این فیلم در زمانی که برای بسیاری از خوانندگان آن را ندیدهاند و نمیتوانند به دست آورند و ببینند مگر این که حوصله ورق زدن توی کارتون هایی که در بالا نوشتم را طی روزهای مختلف داشته باشند بیهوده است. بیشتر خواستم برای خودم بنویسم. برای خودم که سی و دو سال در انتظار دیدنش بودم.
درست سی و دو سال پیش بود. یار گرمابه و گلستانی آن را دیده بود و برایم از آن گفت. گفت و گفت و گفت و من ماندم و انقلاب اسلامی، که امکان دیدن بسیاری از شاهکارهای دنیای سینما را از من گرفت. هرگز فکر نمی کردم که روزی موفق به دیدن آن شوم. تا اینکه توسط همان یار این کار امکان پذیر شد.
وجدان سینماییم، - این هم یک واژه شخصی است- تا هفته پیش در عذاب بود. با این که یکی دو نقطه تاریک دیگر نیز بر ذهنم سنگینی میکنند ولی راشومون از همه بزرگتر بود.
تا مدتها به آن یکی دو نقطه تاریک، فکر نمیکنم.
کلمات کلیدی :