خلاصه قسمت 77 افسانه جومونگ
نوشته شده به وسیله ی بازیگر در تاریخ 88/5/22:: 6:59 صبح
جومونگ و افرادش در حال درگیری با راهزنها هستن که چند تا از راهزنها بیرو رو زخمی میکنن و میخوان اونو بکشن که یوری اونو نجات میده و بعد هم راهزنها فرار میکنن و دوتا از اون ها رو هم افراد جومونگ میگیرن
و بهشون میگن شما رو کی فرستادهاونا هم هیچی نمیگن ب اویی هم وقتی میبینه اونا چیزی نگفتن یقه یوری رو میگیره و میگه همش زیر سرتو یا باید حرف بزنی یا تو رو میکشم و میخواد یوری رو هم بکشه که جومونگ میگه ولش کن بره اون به ما کمک کرده من بهش اطمینان دارم و بعد هم یوری اونجا رو ترک میکنه و جومونگ و افرادش هم راه میافتن بیان قلعه بویو تا ببینن این کار خودشون بوده یا نه !!؟؟
امپراطور هم که میخواد قصر رو برای همیشه ترک کنه میاد پیش ملکه . ملکه هم به اون میگه تو خیلی مریضی بهتره فعلا اینجا رو ترک نکنی که گوموا جواب میده من تو این سالها به همه ی مردم بویو سختی دادم دوست دارم این چند سال عمرم هم مثل اونا سختی ها رو تحمل کنم که ملکه میگه چطور تو به فکر مردم بودی ولی تو این سالها اینقدر منو رنج دادی که امپراطور هم پاسخ میده من میخوام به خاطر همه ی بدی هایی که به تو کردم توبه کنم پس منو ببخش
و اینجاست که دیگه اشک تو چشم هر دوتاشون جمع میشه و امپراطور دست ملکه رو میگیره و برای اولین بار یه نگاه عاشقانه از ته دلشون بهم میکنن
برای خواندن متن کامل وبقیه ی ماجرابه ادامه ی مطلب مراجعه کنید ...
کلمات کلیدی :