یادداشتهایی از گذشته: مرگ، انسان، زندگی؛ مثلث عشقی
نوشته شده به وسیله ی بازیگر در تاریخ 88/3/1:: 4:25 صبح
(یادداشت حسین گودرزی بر فیلم «دریای درون»-2004)
در من ، منی بپاست
اما نرفته دلشدهای در عمیق خواب
جدایی چه خیمهای
در هشر بسته است
اما ... نرفته دلشدهای در عمیق خواب
(نصرت رحمانی)
در زندگی سینمایی هر منتقد، نویسنده و یا اصلا یک فیلمبین حرفهای، فیلمهایی وجود دارد که جزو علایق شخصیش محسوب میشوند. به هر دلیلی. چه آن فیلمها نزدیک به روحیات او باشد و چه برایش پر از نوستالژیهای تلخ و شیرین. فیلمهایی نیز وجود دارد که برای او جدای از بحث علایق، با توجه به سلیقهی فکریش قابل احترام است و آن فیلم را بیش از آنکه دوست داشته باشد، با توجه به طرز فکرش از سینما و حوزههای دیگر آن، قبول دارد. به طور کلی او یک سری فیلمها را دوست دارد و یک سری را قبول. اما در این بین اتفاق خجستهای وجود دارد که در صورت وقوع، باید آن را جشن گرفت و آن این است که فیلمی جزو هر دو دسته قرار گیرد.
صحبت از «دریای درون»، صحبت از این اتفاق است . اتفاقی که آنقدر سرخوشمان کرد که حتی جشن گرفتنش نیز یادمان رفت. صحبت از «دریای درون»، صحبت از یک مهمانی بزرگ است که بهترینها در آن حضور دارند. داستان، بازی، موسیقی، قابهای خیرهکننده، دیالوگهای ماندگار و حتی برای ما ایرانیها دوبله.
فیلم مناظرهای نفسگیر بین زندگی و انسان است که در قالب یک درام با وقار و متین به نمایش در میآید و این مناظره با یک دیالوگ بهیادماندنی آغاز میشود. جایی که رزا به رامون میگوید: "چشمان تو سرشار از زندگیه." چطور کسی با این چشمها میخواد بمیره؟ و رامون سام پدرو یا به نوعی الخاندور آمنابار در طول فیلم، آنچنان زندگی را ضربهفنی میکند که شاید هیچ رسالهی فلسفی، مکتب و علمی نتواند این چنین برای انسان و انسانیت ارزش قائل شود. البته آمنابار برای به رخ کشیدن ارزش انسان هیچگاه زندگی را پست و فرومایه نشان نمیدهد. در حقیقت او برای بالا بردن انسان، زندگی را پایین نمیآورد. برعکس. او زندگی را در فیلمش با قابهایی خیرهکننده و حقیقتا زیبا تعریف میکند تا نشان دهد آرمان رامون سام پدرو به خاطر فرار از مشکلات و زندگی ملالآور نیست. فیلم با تاکیدات فراوانی ثابت میکند که رامون، خسته و مایوس از زندگی نیست. او فقط هماکنون طلب مرگ میکند. پیش از اینکه مرگ او را بطلبد. بحث او با کشیش معلول، صحبتهایش با رزا و خولیا، از خواب پریدنهای او در شب که با گریه فریاد میزند "چرا من میخوام بمیرم؟" و ... از این دست تاکیدات هستند. به صحنهای که رامون در ماشین نشسته و در حال حرکت به سمت دادگاه هستند تا بتواند مجوز سفرش از زندگی را بگیرد دقت کنید؟ به نگاههایش در جاده و به مردم در حال عبور، جفتگیری حیوانات، مناظر زیبای روستا و اینکه چطور او سر ذوق میآید. آمنابار چقدر زندگی را زیبا به تصویر میکشد. چقدر با صراحت عنوان میکند که رامون از زندگی خسته نشده اما دلش برای آزادی تنگ شده است. آمنابار تا آخرین لحظهی زندگی رامون، او را تشنهی زیبایی و زندگی معرفی میکند.
اما آرمان رامون چیزی فراتر از اینهاست. تا این حد والا که پدر و برادر را با تمام دلبستگیها و ضربهی سنگینی که فقدان عزیزی به آنها وارد میکند، راضی میکند که به خواستهی او تن دهند. پدر به رامون دل بسته است. اما این چه آرمانیست که با نیرویی او را وادار میکند که در ساخت صندلی چرخداری که رامون برای رفتن به دادگاه و گرفتن مجوز مردنش به آن نیاز دارد کمک کند؟ پسرک جوان به او میگوید که "اگر دوست نداری در این کار سهمی داشته باشی کمک نکن." اما گویی او از جای دیگری کنترل میشود و دستانش را به سمت صندلی دراز میکند.
در حقیقت آمنابار با آوردن خولیا به فیلمش، مرز محکمی بین نوع نگاه و آرمان رامون با خواستهی سایرین از جمله خولیا ایجاد میکند. او شدیدا مرگ را از سر شکست و دلزدگی سرزنش میکند ولی در رابطه با رامون این مرگ خودخواسته را میستاید و این نکتهی باریکتر از مو چقدر در فیلم راحت و بیطمطراق بیان میشود. البته وجود این مباحث در فیلم آنگونه نیست که تنها بتوان به بحثهای تاویلی در فیلم اشاره کرد. به جرات میتوان گفت همهی آنها در ساختار فیلم به شکل هوشمندانهای گنجانده شدهاند.
در فیلم وقتی مسئلهی آرمانی رامون سام پدرو مطرح میشود، قابها، ریتم، موسیقی و تمام اجزای فیلم به طرز تحسینبرانگیزی جذاب و دلنشین میشوند. ولی وقتی پای صحبت آدمهای ناامید و مایوسی مثل خولیا یا انسانهای خشک و بیعاطفهای مثل کشیش باز میشود همین اجزا دقیقا کارکردی معکوس پیدا میکنند و یکنواختی و کسالت در فیلم ملموس میشود.
اینها مولفههایی هستند که باید در سینمای امروز بیشتر به آن توجه شود تا نه فیلمی آنقدر خودش را به سلیقههای سطحی عوام پایین بیاورد و نه آنقدر در انتخاب مخاطبش وسواس به خرج دهد که گویی تافتهای جدابافته است و به جرات میتوان گفت که «دریای درون» دچار هیچ یک از این دو آفت سینمای امروز نیست و در خود پتانسیلی دارد که هر دو نوع مخاطب را وادار به پیگیری میکند. مخاطب در «دریای درون» منفعل نیست و این چیزیست که اگر در فیلمی وجود داشته باشد باید آن فیلم را ستایش کرد.
البته نباید از بازیهای فوقالعادهی فیلم غافل ماند. اکثر بازیگرها بازی چشمگیری را به نمایش گذاشتهاند. اما در این بین خاویر باردم چنان بازیای را به نمایش گذاشته که اگر نشود آن را بینظیر خطاب کرد قطعا کمنظیر میتوان. باردم در مواقعی از فیلم چنان لبخندهای ملیحی میزد که بیننده مرگ و زندگی را در هر دو چشمانش به وضوح میدید و گمان نمیکنم کسی این لبخندهای ترش و شیرین او را از یاد ببرد و خوشبختانه ما ایرانیها از نعمت دیگری بهرهمندیم که لذت تماشای این بازی دلنشین او را برایمان دوچندان کرد. دوبلهی شاهکار فیلم بخصوص صدای ماندگار منوچهر اسماعیلی به جای خاویر باردم در نقش رامون سام پدرو .
اما نرفته دلشدهای در عمیق خواب
جدایی چه خیمهای
در هشر بسته است
اما ... نرفته دلشدهای در عمیق خواب
(نصرت رحمانی)
در زندگی سینمایی هر منتقد، نویسنده و یا اصلا یک فیلمبین حرفهای، فیلمهایی وجود دارد که جزو علایق شخصیش محسوب میشوند. به هر دلیلی. چه آن فیلمها نزدیک به روحیات او باشد و چه برایش پر از نوستالژیهای تلخ و شیرین. فیلمهایی نیز وجود دارد که برای او جدای از بحث علایق، با توجه به سلیقهی فکریش قابل احترام است و آن فیلم را بیش از آنکه دوست داشته باشد، با توجه به طرز فکرش از سینما و حوزههای دیگر آن، قبول دارد. به طور کلی او یک سری فیلمها را دوست دارد و یک سری را قبول. اما در این بین اتفاق خجستهای وجود دارد که در صورت وقوع، باید آن را جشن گرفت و آن این است که فیلمی جزو هر دو دسته قرار گیرد.
صحبت از «دریای درون»، صحبت از این اتفاق است . اتفاقی که آنقدر سرخوشمان کرد که حتی جشن گرفتنش نیز یادمان رفت. صحبت از «دریای درون»، صحبت از یک مهمانی بزرگ است که بهترینها در آن حضور دارند. داستان، بازی، موسیقی، قابهای خیرهکننده، دیالوگهای ماندگار و حتی برای ما ایرانیها دوبله.
فیلم مناظرهای نفسگیر بین زندگی و انسان است که در قالب یک درام با وقار و متین به نمایش در میآید و این مناظره با یک دیالوگ بهیادماندنی آغاز میشود. جایی که رزا به رامون میگوید: "چشمان تو سرشار از زندگیه." چطور کسی با این چشمها میخواد بمیره؟ و رامون سام پدرو یا به نوعی الخاندور آمنابار در طول فیلم، آنچنان زندگی را ضربهفنی میکند که شاید هیچ رسالهی فلسفی، مکتب و علمی نتواند این چنین برای انسان و انسانیت ارزش قائل شود. البته آمنابار برای به رخ کشیدن ارزش انسان هیچگاه زندگی را پست و فرومایه نشان نمیدهد. در حقیقت او برای بالا بردن انسان، زندگی را پایین نمیآورد. برعکس. او زندگی را در فیلمش با قابهایی خیرهکننده و حقیقتا زیبا تعریف میکند تا نشان دهد آرمان رامون سام پدرو به خاطر فرار از مشکلات و زندگی ملالآور نیست. فیلم با تاکیدات فراوانی ثابت میکند که رامون، خسته و مایوس از زندگی نیست. او فقط هماکنون طلب مرگ میکند. پیش از اینکه مرگ او را بطلبد. بحث او با کشیش معلول، صحبتهایش با رزا و خولیا، از خواب پریدنهای او در شب که با گریه فریاد میزند "چرا من میخوام بمیرم؟" و ... از این دست تاکیدات هستند. به صحنهای که رامون در ماشین نشسته و در حال حرکت به سمت دادگاه هستند تا بتواند مجوز سفرش از زندگی را بگیرد دقت کنید؟ به نگاههایش در جاده و به مردم در حال عبور، جفتگیری حیوانات، مناظر زیبای روستا و اینکه چطور او سر ذوق میآید. آمنابار چقدر زندگی را زیبا به تصویر میکشد. چقدر با صراحت عنوان میکند که رامون از زندگی خسته نشده اما دلش برای آزادی تنگ شده است. آمنابار تا آخرین لحظهی زندگی رامون، او را تشنهی زیبایی و زندگی معرفی میکند.
اما آرمان رامون چیزی فراتر از اینهاست. تا این حد والا که پدر و برادر را با تمام دلبستگیها و ضربهی سنگینی که فقدان عزیزی به آنها وارد میکند، راضی میکند که به خواستهی او تن دهند. پدر به رامون دل بسته است. اما این چه آرمانیست که با نیرویی او را وادار میکند که در ساخت صندلی چرخداری که رامون برای رفتن به دادگاه و گرفتن مجوز مردنش به آن نیاز دارد کمک کند؟ پسرک جوان به او میگوید که "اگر دوست نداری در این کار سهمی داشته باشی کمک نکن." اما گویی او از جای دیگری کنترل میشود و دستانش را به سمت صندلی دراز میکند.
در حقیقت آمنابار با آوردن خولیا به فیلمش، مرز محکمی بین نوع نگاه و آرمان رامون با خواستهی سایرین از جمله خولیا ایجاد میکند. او شدیدا مرگ را از سر شکست و دلزدگی سرزنش میکند ولی در رابطه با رامون این مرگ خودخواسته را میستاید و این نکتهی باریکتر از مو چقدر در فیلم راحت و بیطمطراق بیان میشود. البته وجود این مباحث در فیلم آنگونه نیست که تنها بتوان به بحثهای تاویلی در فیلم اشاره کرد. به جرات میتوان گفت همهی آنها در ساختار فیلم به شکل هوشمندانهای گنجانده شدهاند.
در فیلم وقتی مسئلهی آرمانی رامون سام پدرو مطرح میشود، قابها، ریتم، موسیقی و تمام اجزای فیلم به طرز تحسینبرانگیزی جذاب و دلنشین میشوند. ولی وقتی پای صحبت آدمهای ناامید و مایوسی مثل خولیا یا انسانهای خشک و بیعاطفهای مثل کشیش باز میشود همین اجزا دقیقا کارکردی معکوس پیدا میکنند و یکنواختی و کسالت در فیلم ملموس میشود.
اینها مولفههایی هستند که باید در سینمای امروز بیشتر به آن توجه شود تا نه فیلمی آنقدر خودش را به سلیقههای سطحی عوام پایین بیاورد و نه آنقدر در انتخاب مخاطبش وسواس به خرج دهد که گویی تافتهای جدابافته است و به جرات میتوان گفت که «دریای درون» دچار هیچ یک از این دو آفت سینمای امروز نیست و در خود پتانسیلی دارد که هر دو نوع مخاطب را وادار به پیگیری میکند. مخاطب در «دریای درون» منفعل نیست و این چیزیست که اگر در فیلمی وجود داشته باشد باید آن فیلم را ستایش کرد.
البته نباید از بازیهای فوقالعادهی فیلم غافل ماند. اکثر بازیگرها بازی چشمگیری را به نمایش گذاشتهاند. اما در این بین خاویر باردم چنان بازیای را به نمایش گذاشته که اگر نشود آن را بینظیر خطاب کرد قطعا کمنظیر میتوان. باردم در مواقعی از فیلم چنان لبخندهای ملیحی میزد که بیننده مرگ و زندگی را در هر دو چشمانش به وضوح میدید و گمان نمیکنم کسی این لبخندهای ترش و شیرین او را از یاد ببرد و خوشبختانه ما ایرانیها از نعمت دیگری بهرهمندیم که لذت تماشای این بازی دلنشین او را برایمان دوچندان کرد. دوبلهی شاهکار فیلم بخصوص صدای ماندگار منوچهر اسماعیلی به جای خاویر باردم در نقش رامون سام پدرو .
منبع : سینمای ما
کلمات کلیدی :